"لان جان!"لان وانگجی صدای وی یینگ رو شنید که از حیاط فریاد می زد.همچنین صدای قدم های سریع معشوقش و سپس باز شدن در اتاقشون.
آهی کشید و چشماش رو باز کرد. مدیتیشن با وی یینگ مهارتی بود که هنوز به طور کامل بهش مسلط نشده بود "همه چیز خوبه؟"
می تونست اینو تو صورت وی یینگ ببینه. لبخند عریضی صورتش رو پر کرده بود.
"لان جان" در رو به سرعت پشت سرش بست "گرفتم" کیسه پارچه ای رو بالا گرفت و به آرومی تکون داد و با چشمانی وحشی بهش نزدیک شد.
لان وانگجی روش رو برگردوند، گرما رو روی گونه هاش احساس می کرد و باعث خنده وی یینگ شد.
بیش از دو ماه بود که ازدواج کرده بودن و لان وانگجی هر دقیقه اش رو دوست داشت، اما این بدان معنا نبود که کاملاً به... بی حیایی وی یینگ عادت کرده باشه.
صدای برخورد بطری ها رو شنید. سرش رو به اطراف چرخوند "وی یینگ"
"چیه؟" تو دستش چهار کوزه لبخند امپراطور و دو کوزه کوچکتر بود "خب داشتن میفروختن"
پاش رو روی انتهای یک تخته در کف زمین نزدیک دیوار گذاشت، تا مخفیگاهش مشخص بشه. تعدادی از کوزه ها رو داخلش گذاشت.
یکی از کوزه های کوچک رو روی میز کنار تختشون گذاشت "باورم نمیشه به خاطر این با من نمیای"
لان وانگجی دندان هاش رو به هم فشار داد. اثرات روان کننده ای که فالگیر، قبل از عروسی بهشون داده بود رو دوست داشت. به خصوص تأثیرش روی وی یینگ، اما اینکه بره و خودش اون رو درخواست کنه؟ واقعا براش آماده نبود.
وی یینگ با طعنه گفت "فکر کنم تا زمانی که شجاعتش رو پیدا نکنی، نباید بذارم نزدیکم بشی"
"همممم" لان وانگجی خرخر کرد "شجاعت من تقریباً به اندازه خودداری تو پنهان نیست. اگه فکر می کردم می تونی این کار رو بکنی، اون موقع نگران میشدم که خودتو از من دریغ کنی"
"اوه، لان جان" وی یینگ دستش رو روی قلبش گذاشت "این کلمات تند برای کسی که دوستش داری؟"
روی پاهاش بلند شد "کسی که دوستش دارم بی شرمه، بی انضباطه، پر سر و صداس، بی بند و بار و به طور کلی عذاب آوره"
"لان جااااان!"
لان وانگجی به چشمان وی یینگ خیره شد، تنها چند سانتی متر با چشماش فاصله داشت "اما من همش رو دوست دارم" و اجازه داد لبخندی که باهاش می جنگید ظاهر بشه.
وی یینگ آروم شد و در آغوشش فرو رفت. در حالی که انگشتاش رو پشت گردن لان جان درهم میپیچد، گفت "خوبه که فردا به یونمنگ میریم ... تو خیلی دوست داشتنی شدی، من تقریباً دلم برای اون چهره یخی حرومزادت تنگ شده"
YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒆 𝑨𝒓𝒓𝒂𝒏𝒈𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕
Fanfictionوی ووشیان، پسر خوانده قبیله جیانگ، جای خواهرش رو در مراسم ازدواج گردهمایی قبیلهها میگیره. خانواده لان اولین پیشنهاد رو ارائه میکنه اما اونا هیچ تذهیبگر زن واجد شرایطی ندارن. پس چرا لان وانگجی، پسر دوم خوش تیپ اما سختگیر خانواده لان بلند میشه و ب...