Part4: How to Get a Wife

12 2 0
                                    

لان وانگجی بیشتر وقت خودش رو تو کتابخانه مقر ابر می گذروند، بعد از آروم کردن ذهن (و بدنش!) تو چشمه بهار سرد به کتابخانه رفته بود.( جررر بدنش🤣وی یبنگ چه بلای سرش آوردی)

سر به سر گذاشتن های وی یینگ احتمالاً بی ضرر بود اما نمیشه این احتمال رو قبول کرد که اون یکی از شاگردان قبیله ون حساب بشه. هر چه بیشتر در موردش فکر می کرد، بیشتر متوجه می شد که نمی‌تونه اجازه بده این اتفاق بیفته و شاید اون تنها کسیه که بتونه جلوش رو بگیره.

تمام کتاب هایی که در مورد قوانین و تشریفات مورد نیاز برای پیشکش ازدواج بود رو پیدا کرده بود. چند ساعت بعد، تنها چیزی که داشت سردرد بود. کتاب های گران بها نتونسته بودن راه حل بهتری برای مشکل وی یینگ بهش ارائه بدن. وی یینگ رو نمیتونن به قبیله ون بدن، اونا بیش از حد تشنه قدرت هستن و اضافه شدن ون لینگ ناشناخته و هیولایی اوضاع رو بدتر میکرد.

وی یینگ امشب به عنوان پیشنهاد ازدواج می ایستاد. قبیله لان می تونه اولین پیشنهاد رو ارائه بده و اگه قبیله جیانگ این رو بپذیره این روند تموم میشه. اگه قبیله جیانگ قبول نکنه یا اگه قبیله لان هیچ پیشنهادی ارائه نکنه در این صورت شانس بعدی با تعداد زیادی از افراد تعیین میشه.

سه قبیله باقی مانده، جین، نی و ون. قبیله جین کنار گذاشته میشه چون به تازگی نامزدی پسرشون رو با خواهر جیانگ شکسته بودن. این باعث میشد که وی یینگ 50 درصد تحت کنترل ون روهان و ون لینگ دربیاد.

به عنوان رهبر قبیله، از لان شیچن انتظار میرفت که وارثانی داشته باشه بدون دختر یا پسر عموی اول، تنها لان وانگجی به عنوان پسر دوم باقی می موند که میتونست پیشنهادی برای وی یینگ به عنوان شریک تهذیب ارائه بده .

دندان هاش رو به هم فشار داد. قیمتش خیلی بالا بود؟ تا آخر عمر با اون ... هولیگان * گره بخوره؟ ( به بچم نگو هولیگان بعدا پشیمون میشی🤧)

*( هولیگان : شرور . ولگرد)

***

در مرکز سالن بزرگ، وی ووشیان با افتخار ایستاده بود و پوزخندی به لب داشت. با خودش فکر میکرد که به هیچ وجه به این مردم ترس یا شرم رو نشون نمیده. آسمان ها خبر داشتن که همه مردم فکر میکردن اون هیچ کدوم رو نداره.

نمی تونست این رو انکار کنه که داره توسط خانواده خودش فروخته میشه . برای همین نمی تونست بذاره یانلی اینجا بایسته، به هیچ وجه. هر چیزی بهتر از این بود. حتی اگه به ون لینگ گره میخورد.

می تونست این کار رو انجام بده. شاید چیزهای خوبی ازش حاصل میشد . شاید می تونست جاسوس بشه و به سایر قبیله ها کمک کنه تا بدونن ون‌ها چه برنامه ای دارن . شاید بتونه به ون لینگ کمک کنه تا به خودش برگرده.

به مردی که قبلا دوستش بود نگاه کرد. وقتی به شمال بردنش بچه بود شاید دوازده و سیزده ساله؟ وی ووشیان همیشه شیطون بود اما ون لینگ جسور بود و متملک (حس مالکیت) . ون لینگ و جیانگ چنگ چندین بار به دلیل نگرش ون لینگ نسبت به وی‌یینگ با هم دعوا کرده بودن. جیانگ چنگ حسود بود اما نگران.

𝑻𝒉𝒆 𝑨𝒓𝒓𝒂𝒏𝒈𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Where stories live. Discover now