از ظهر گذشته بود که دو شاگرد رو تو مسافرخانه ملاقات کردن . غذا سفارش دادن و لان وانگجی ازشون گزارش خواست.سیژوی گفت "هیچ مشکلی نیست، اما یکی از بزرگان گفت که ممکنه اتفاق عجیبی برای برخی از کشاورزان خارج از روستا رخ داده باشه"
وی یینگ پرسید "عجیب؟"
"دو خانواده دیروز هرکدام بزرگترین دختران خودشون رو به خاک سپردن و هر دو گفتن که بر اثر بیماری ناگهانی فوت کردن. اما امروز سرپرستان هر دو خانواده در روستا بودن و لباس جدید و ادوات کشاورزی می خریدن"
لان جان پرسید " فکر می کنی نباید اینطوری باشه؟"
سیژوی توضیح داد "چطوری میتونن وقتی نمیتونن از پس هزینه اش بربیان "
"مطمئن نیستم ... "
"چه نوع بیماری؟" وی یینگ پرسید و به لان جان نگاهی انداخت تا پریدن بین حرفش رو جبران کنه. ( اره عزیزم تو با نگاه جبران کن، لان جان با چیز دیگه🤣)
جین لینگ افزود "فقط گفتن که شب قبل حالشون خوب بوده اما خانواده ها صبح روز بعد اونا رو مرده پیدا کردن"
"آثار روی بدن؟"
جین لینگ سرش رو تکان داد "نمیدونیم چون قبلا دفن شده بودن"
لان جان به وی یینگ نگاه کرد "فکر می کنی باید بریم؟"
وی یینگ سر تکان داد.
لان جان به جین لینگ شش سکه نقره داد و گفت "به نظر می رسه که ما شب می مونیم، برو دو تا اتاق بگیر."
جین لینگ با شک پرسید "دو تا؟"
"بله. یکی برای شما دوتا و یکی برای من و وی ووشیان"
***
خارج از روستا، دو مزرعه مورد نظر رو به راحتی پیدا کردن . یکی داشت سقف خونه اش رو نو میکرد و دیگری گاوآهن جدید رو وصل میکرد .
وی یینگ گفت "من فکر می کنم باید از هم جدا بشیم"
جین لینگ گفت "ایده خوبیه . چرا با سیژوی نمیری و با خانواده ای که سقف جدید داره صحبت نمی کنی. من و لان وانگجی با خانواده ای که گاوآهن جدید داره صحبت میکنیم"
وی یینگ نتونست جلوی خنده اش رو بگیره "من مشکلی ندارم، لان جان حتما قلاده سگ کوچولوت رو محکم نگه دار"
"چرا تو..." جین لینگ دستش رو مشت کرد و بالا برد اما وقتی لان جان دست روی شونه اش گذاشت مشتش افتاد "بیا بریم"
***
داخل خونه با سقف جدید، وی یینگ بلافاصله متوجه شد که چیزی اشتباهه . مادر، پدر، پسر و نوزاد همه لباس های نو پوشیده بودن و نه لباس عزا.
سیژوی خودشون رو نماینده قبیله لان معرفی کرد و دلیل اومدنشون رو توضیح داد. زن کشاورز سرش رو تکان داد و گفت "این دقیقاً رفتار خیلی از مردمه، به محض اینکه کمی پول به دست بیاری، شروع به شایعه پراکنی می کنن "
YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒆 𝑨𝒓𝒓𝒂𝒏𝒈𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕
Fanfictionوی ووشیان، پسر خوانده قبیله جیانگ، جای خواهرش رو در مراسم ازدواج گردهمایی قبیلهها میگیره. خانواده لان اولین پیشنهاد رو ارائه میکنه اما اونا هیچ تذهیبگر زن واجد شرایطی ندارن. پس چرا لان وانگجی، پسر دوم خوش تیپ اما سختگیر خانواده لان بلند میشه و ب...