Bonus Chapter: Forget Me Not - Part 2

7 1 0
                                    


ورودشون به اسکله نیلوفر ممکن بود با هیاهویی روبرو بشه، اما وی یینگ واگن رو به داخل محوطه جیانگ هدایت کرد. پدر و خواهر و برادرش برای ملاقات باهاش اومده بودن.

لان شیچن یک احوالپرسی سریع باهاشون کرد و وی یینگ نتونست زیاد تو آغوش اونا بمونه باید توضیح میداد که چه اتفاقی برای لان جان افتاده .

جیانگ چنگ با صدای بلند شروع به خندیدن کرد .

یانلی با حالت سرزنش گری به بازوش زد "چنگ چنگ!"

لان شیچن و جیانگ فنگ میان به لان جان کمک کردن تا از واگن خارج بشه و اونو به اتاق مهمان هدایت کردن .

جیانگ چنگ پرسید "حدس می زنم امشب به اتاق قدیمی خودت برگردی؟"

وی یینگ اخم کرد "به نظر می رسه. اگه نامادریم هنوز اونو نسوزنده باشه؟"

***

همانطور که معلوم شد، اتاق قدیمیش دقیقاً همانگونه بود که ترکش کرده، به جز... نظافتش. از اینکه خانواده‌اش در اینجا خانه‌ای براش نگه میداشتن، متاثر شد. حتی چند دست لباس یدکی هم وجود داشت، بنابراین تصمیم گرفت از لباس های گوسولان به قرمز و مشکی قدیمی خودش برگرده.

سپس به دنبال یافتن جایی رفت که شوهر فراموشکارش رو پنهان کرده بودن.

***

وارد اتاق شد و با لان جانی که از درآوردن لباس هاش در مقابل ون چینگ خودداری می کرد، مواجه شد.

ون چینگ با اه زمزمه کرد "وی ووشیان" شونه هاش شل شدن و لبخندی روی لبش شکل گرفت "خوشحالم که دوباره می بینمت"

"منم ون چینگ. حالش چطوره؟"

ون چینگ لبش رو گاز گرفت "منظورت لان وانگجی یا... پسر عموی من؟"

از روی شونه اش به جایی که لان جان نشسته بود و خیره بهش بود، نگاه کرد "از اونجایی که می تونم ببینم لان جان یه بیمار بد شده، ‌پسر عموت چطوره؟" ( لان جان مثل پسر بچه های تخس و بد یه گوشته نشسته، با خودش میگه کار خوبی کردم در نیاوردم)

"خوبه، همراه ما اومده. در واقع چیزهایی هست که اون دوست داره بهت بگه"

"اون اینجاست؟" وی یینگ با خوشحالی فریاد زد "این عالیه! من مطمئن نبودم چقدر طول می کشه تا بهبود پیدا کنه"

لان شیچن سرفه کرد و وی یینگ به لان جان نگاه کرد.

با شرمندگی سرش رو خاروند و به لان جان اشاره کرد "در مورد این یکی، من بخش های محافظ روش گذاشتم، به همین دلیل اون دیگه یه سوراخ چهار اینچی تو پهلوش نداره. اما زخم سرش بهبود نیافته و این منو کمی نگران کرده"

" تو چی گذاشتی؟ کجا؟"

"آروم باش، لان جان من کمی طلسم بلدم. احتمالاً امروز زندگیت رو نجات داده. چرا اینقدر بداخلاقی؟"

𝑻𝒉𝒆 𝑨𝒓𝒓𝒂𝒏𝒈𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Where stories live. Discover now