Part7: The Fortune Teller

11 1 0
                                    

وی ووشیان نمی‌تونست جلوی هیجانش رو برای خروج از مقر ابر بگیره، حتی اگه فقط برای بازدید از روستا باشه . شروع به گفتن خاطراتش از اسکله نیلوفر کرد، لان جان و شاگردان دیگه رو با داستان ها و جوک هاش سرگرم می کرد.

دو شاگرد دیگه تصمیم گرفته بودن اونا رو همراهی کنن - سیژوی و جین لینگ. سیژوی عموماً خوش اخلاق به نظر می رسید و در طول داستان های شیطنت آمیز وی یینگ اغلب لبخند می زد. جین لینگ گاهی می خندید، گاهی چشماش رو می چرخوند.

وی یینگ احساس میکرد که اون با نامزدیش با لان وانگجی موافق نیست و ازش خوشش نمیاد، اینطوری هم نبود که انتخابی در این مورد داشته باشم.

در پایان داستانش گفت "... و به همین دلیله که هرگز نباید مرغی رو داخل ردای خودتون پنهان کنید"

سیژوی خندید "استاد وی جوان، اسکله نیلوفر خیلی راحت تر از مقر ابر به نظر می رسه، شما که لان وانگجی رو از ما نمیگیرید تا به اسکله نیلوفر برگردید، درسته؟"

آهی کشید "این اتفاق نمیفته سیژوی . من الان بخشی از قبیله لان هستم. یا اینکه بعد از اجرای مراسم خواهم بود."

سیژوی بدون تردید گفت "ما خوش شانسیم که شما رو داریم"

جین لینگ غرغر کرد "ما می تونستیم یک دلقک رو بسیار ارزان تر از اون چیزی که اون رو خریدیم استخدام کنیم"( مترجم : خودت دلقکی پسره زشت😒)

وی یینگ مسخره کرد "چی شده جین لینگ؟ چشمت لان جان رو گرفته؟"

سیژوی با این حرف بلند خندید و گونه های جین لینگ شعله ور شد مثل یه گاو خشمگین به نظر میرسید . وی یینگ فکر کرد اوه اوه فک کنم رو اعصاب یکی راه رفتم .

لان وانگجی بهشون نگاه کرد "من و وی یینگ یه کار خصوصی داریم . شما دو نفر ابتدا برین پیش بزرگان روستا و گزارش بدین که ما اینجا هستیم. بپرسید به چیزی نیاز دارن یا نه. وقتی کارمون تموم شد، شما رو تو مسافرخانه ملاقات میکنم"

وی یینگ به خاطر جدا شدن از جین لینگ خوشحال بود. از سیژوی خداحافظی کرد.

***

فالگیر تو اتاقی در طبقه دوم بالای فروشگاهی بود که گیاهان و دارو می فروخت. وی یینگ به دنبال لان جان میرفت و به خاطر ابری از بخور در بالای پله ها که اونا رو احاطه کرده بود سرفه کرد ولی لان وانگجی تحت تأثیرش قرار نگرفت.

وارد شدن و لان جان به پیرزن خمیده ای که روی صندلی روبروی نشسته بود تعظیم کرد و وی یینگ به تقلید از وانگجی تعظیم کرد ‌.

صندلی بزرگتر به نظر می رسید، اما کنده کاری های پیچیده روش کمی می درخشیدن و وی یینگ قدرت جادویی رو احساس میکرد. سپس کنار وانگجی روی کوسن هایی که پیرزن بهشون نشون داد نشست.

𝑻𝒉𝒆 𝑨𝒓𝒓𝒂𝒏𝒈𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Where stories live. Discover now