Part21: The Dragon Rider of Gusu

8 1 0
                                    


لان وانگجی فشار ناگهانی رو روی هسته اش احساس کرد . همان لحظه صدایی هشدار از برج مراقبت بیرونی بلند شد. به عقب تلو تلو خورد و سعی کرد با تیکه دادن به دیوار اتاق خودش رو نگه داره.

"لان وانگجی!"

آب دهنش رو به سختی قورت داد و دست برادرش رو گرفت. احساس می کرد قلبش منقبض شده، اما نمی دونست خطری وی یینگ رو تهدید میکنه یا نه .

"قبیله ون حمله کرده!" جین لینگ گفت و وارد اتاق شد "یک ارتش از شمال اومده . اونا در حال عبور از رودخانه ییلینگن"

لان شیچن نگاهی به برادرش انداخت و سپس به سمت جین لینگ برگشت "همه رو تو زمین تمرین جمع کن، به جز اون هایی که از قبل تو برج مراقب هستن و یکی رو به اسکله نیلوفر بفرست تا به قبیله جیانگ هشدار بده"

جین لینگ سرش رو تکان داد و از راهی که می اومد برگشت.

"لان جان ما بهت نیاز داریم"

لان جان آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد نفس عمیق بکشه . خانواده و خانه اش در خطر بودن. میتش بهش نیاز داشت. میتش ترکش کرده بود.

به برادرش نگاه کرد "برو من بهت میرسم"

***

لان جان بالاخره به اتاقش برگشت و به سمت میز کنار تخت رفت و ریسمان قرمزی که وی یینگ بهش داده بود رو بیرون کشید.

هوا بوی دود میداد، چون ارتش ون روستاهایی منتهی به کوه گسو رو آتش زده بود. ترس و خشم رو درون صدای بلند شاگردانی که بیرون می دویدن میشنید. اونا بهش نیاز داشتن، مقر ابر بهش نیاز داشت.

نخ رو بین انگشتاش گرفت. تمام انرژی باقیمانده اش رو برای صاف ایستادن مصرف میکرد . یعنی وی ینگ کاری انجام می داد یا کاری باهاش انجام می دادن؟

چیزی که من واقعاً می خوام اینه که کسی که شایسته اس من رو بیشتر از بقیه دوست داشته باشه و منو تو اولویت قرار بده .

با یادآوری سخنان وی یینگ، اشکی از روی گونه لان جان سرازیر شد.

پوشش، روی فانوسِ کنار تخت رو برداشت و نخ رو روی شعله گرفت و آتش گرفتن نخ رو تماشا کرد.

در حالی که آتش به سمت بالا شعله میکشید زمزمه کرد "سعی میکنم شایسته ات باشم، وی یینگ. من بهت اعتماد دارم اما لطفا عجله کن"

***

پس از مدتی، فشارِ روی هسته اش کمتر شد و لان جان تونست بیرون بره و به برادرش که بالای دیوار بود بپیونده. می دونست که سپیده دمه و هوا روشنه اما گرد و غباری که توسط ارتش قبیله ون به هوا برخواسته بود، همه جا رو تو گرگ و میشی مایل به قرمز فرو برده بود.

بین گرد و غباری که افق رو پوشونده بود، شیب زیر کوه گوسو با سربازانی که زیر پرچم ون پیشروی میکردن سیاه شده بود. از تصور اینکه ون روحان این نمایش قدرت رو برای گوسو آورده بسیار متعجب بود. هیچ یک از برادران لان نتونستن از احساس ناامیدی ناشی از منظره زیر پاشون فرار کنن.

𝑻𝒉𝒆 𝑨𝒓𝒓𝒂𝒏𝒈𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Where stories live. Discover now