part15

65 18 0
                                    

بدون اینکه اهمیتی به جمله‌ی دستوری‌اش بدهم، کنار مرد جوان، روی زانوهایم می‌نشینم و اسلحه را کنار پایم، روی زمین می‌گذارم

- حالت خوبه؟

با درد و نفس‌هایی که منظم نیستند، نگاهم می‌کند

- نه، خوب نیستم.
دندان روی هم می‌سایم و به سمت آن جانی می‌چرخم

-  عوضی به پای یه نفر شلیک کردی و ریلکس نشستی و نگاش می‌کنی مگه باهات  چیکار کرده بود که زدی پاش رو ترکوندی؟

پوزخند می‌زند
- مگه من زدم؟
گیج نگاهش می‌کنم، اما قبل از اینکه چیزی از جمله‌ی کوتاهش متوجه شوم، مردی که ساعتی پیش با او در باشگاه ملاقات کرده بودم، سراسیمه از پله‌ها بالا می‌آید و با دیدن من و مرد جوانی که نقش بر زمین، از درد به خود می‌پیچد، چشم گرد می‌کند.

- چی شده؟

لب باز می‌کنم چیزی بگویم که جونگ کوک با همان صدای آرام و مردانه جوابش را می‌دهد

- اون بیبی وحشی به دوستمون شلیک کرد.

گیج به سمتش می‌چرخم و او با همان پوزخند لعنتی، پا روی پا می‌اندازد

- چی؟ من؟

مغزم داغ می‌کند و بعد از برداشتن اسلحه دوباره از روی زمین بلند می‌شوم و رو به مرد وونهو نام می‌گویم

- داره دروغ می‌گه... خود لعنتیش بهش شلیک کرد.

کمرم را کج می‌کنم و رو به مرد جوان می‌پرسم
- مگه نه؟ بگو اون قاتل روانی بهت شلیک کرد نه من.

مرد جوان در خود می‌پیچد و وونهو دست زیر بازویش می‌برد تا بلندش کند

- اما اسلحه‌ توی دست‌های توعه، من چطور می‌تونم با دست تو شلیک کنم؟

دندان‌هایم روی هم فشرده می‌شوند و او کنار من، روبروی وونهو و مرد جوان می‌ایستد

- من بهت شلیک کردم چان؟

مرد جوان نگاه به جونگ کوک می‌دوزد و با درد پچ می‌زند

- نه قربان...

مغزم سوت می‌کشد و جونگ کوک بعد از پوزخند صداداری که می‌زند، رو به وون می‌گوید

- می‌تونی ببریش...

قبل از اینکه بروند، خودم را مقابلشان سپر میکنم و با چشم‌های گرد شده از مرد جوان می‌پرسم

- من بهت شلیک کردم؟ تو کور بودی ندیدی کی بهت شلیک کرد؟

جونگ کوک بازویم را می‌گیرد و سمت خودش می‌کشد
- بیا این‌طرف  زمانش داره تموم می‌شه.

تقلا می‌کنم اما وونهو، بی اهمیت به داد و فریاد‌هایم، مرد جوان را از پله‌ها پایین می‌برد.

I'M FAKEOnde histórias criam vida. Descubra agora