part16

92 21 3
                                    

***

- چی شد؟
با اخم و تخم نگاهم می‌کند
- کوک تو مریضی؟ چیکار به این بچه داشتی؟

با اخم دستم را میان موهایم می‌برم
- مجبور شدم، طوری نزدم که آسیب ببینه.

- خیلی بیشعوری! می‌دونی اگه یه سانت اینورتر می‌خورد چی‌ می‌شد؟

در اتاق را باز می‌کنم و خیره در نگاه شاکی وون، از بین دندان‌هایم می‌غرم

- طوری نزدم که چیزی بشه، فقط یه خراش کوچیکه وون. یکم از ماهیچه‌ی پاش سوخته فقط.

با اخم دست دراز کرده و در را دوباره می‌بندد.

- داری کاری میکنی زنگ بزنم و به فرمانده راجب غلط‌های اضافیت گزارش بدم.

با خونسردی دستم رو روی شانه‌اش می‌کوبم و سرم را جلوتر می‌برم...

- هر وقت زنگ زدی بگو من دیگه از این بازی‌ها خسته شدم. اینکه حکم تیر ندارم و هزار تا کوفت و زهرمار دیگه... ما الآن دو ساله دور خودمون می‌چرخیم و هنوز نفهمیدیم shadow کیه. این تشکیلات به یه قربانی لازم داره و برادر جیهیون قربانیه.

چشم گرد می‌کند...
انگار نمی‌فهمد که من، چه می‌گویم...

- چی؟

با پوزخند سرم را تکان می‌دهم

- یعنی همینی که گفتم. این تشکیلات باید از ریشه نابود بشه. وگرنه تا آخر عمرمون هم من دنبال مدرک باشم، با این مدرک‌های ریز کاری از پیش نمی‌بریم.

مبهوت زبانی روی لب‌های خشکش می‌کشد

- می‌خوای چیکار کنی جونگ کوک؟

عقب می‌کشم، دستم را روی دستگیره‌ی در گذاشته و پچ می‌زنم.
- کاری رو می‌خوام بکنم که از اول باید می‌کردم. می‌خوام به‌جای افتادن دنبال کای، دنبال shadow باشم.

وارد اتاق می‌شوم و در را، بدون اینکه منتظر داخل شدن وونهو باشم می‌بندم.
نگاه چان که به سمتم کشیده می‌شود لبی تر می‌کنم.

- خوبی چانیول؟!

لبخندی می‌زند و نگاهش را به سمت پایش سر می‌دهد

- خوبم کوک، نمی‌خواد نگران باشی...

سری بالا و پایین می‌کنم و دست به سینه می‌شوم

- پسره خیلی چموش و وحشیه، مجبور شدم بهش ثابت کنم چقدر جدی‌ام.

مکث کوتاهی می‌کنم و نگاه از او می‌گیرم
- متأسفم...

- این چه حرفیه کوک؟ تو هم به‌خاطر من چند بار زخمی شدی.

نگاه به نگاه تیره‌ و شرقی‌اش می‌دوزم و او ادامه می‌دهد

- دلم می‌خواد بپرسم برادر جیهیون توی کافه چیکار داشت، ولی بهت اعتماد دارم و می‌دونم کاری نمی‌کنی که کای بیوفته دنبالمون.

I'M FAKETempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang