دستم را در هوا میتابانم
- برو بابا، تو غلط میک....با گرفته شدن بازویم حرف توی گلویم می ماند و او با قدرتی انکار نشدنی تنم را محکم به دیوار میکوبد و تنم را بین خودش و دیوار اسیر میکند
- یه کلمهی دیگه حرف بزنی زبونت رو میبرم. مگه بهت نگفتم من خطرناکم؟
دستانم را روی سینهاش میکوبم و اما او فاصله نمیگیرد
- بهت گفتم عضو یه باند خطرناکم، گفتم جانی و قاتلم. چرا اینقدر کله شقی تو؟
لبم را تر میکنم و خیره به طوفان توی چشمانش از بین دندانهایم میغرم
- قلم میکنم دستی رو که به سمتم دراز بشه، برو کنار تا جنازت رو با پست نفرستادم واسه مامی جونت.
دستش با خشونت دور گردنم حلقه میشود و دست و پاهایم را که برای عقب راندنش تقلا میکنند، با یک دست و چسباندن تنش، به تنم مهار میکند
- آروم میگیری یا نه؟
بغض توی گلویم میجوشد و حس مضخرف نتوانستن وجودم را از هم میپاشد...
- ولم کن...
سرش را نزدیکتر میآورد...
آنقدر نزدیک که نفس داغش توی صورتم پخش میشود و بند دلم را پاره میکند- چند دقیقه آروم بگیر و برای برادری که به خاطر تو افتاده ته جهنم یه کاری بکن.
هر دو از حجم عصبانیتمان نفس نفس میزنیم و هرم نفسهای او، بغضم را بیشتر میکند.
نگاه مشکی و ترسناکش را به چشمانم که با تمام توان سعی میکنم اشکی نشوند، میدوزد- ولت میکنم، تو هم مثل یه بچهی خوب و آروم میشینی، بدون حرف...
مکث کوتاهی میکند و از بین دندانهایش می غرد
- تأکید میکنم، بدون حرف به حرفهام گوش میدی، خب؟
دندان روی هم میساید و او بدون اینکه منتظر جوابی از من باشد رهایم میکند و قدمی به عقب برمیدارد.
به محض عقب کشیدنش، پایم را محکم به ساق پایش میکوبم و درست وقتی که کمی خم میشود، موهای نسبتاً بلندش را بین پنجهام میگیرم و با تمام توان میکشم...- حرومزاده عوضی فکر کردی تو اربابی و من بردت هر چی گفتی بگم چشم قربان.
این که با وجود ترسم،باز هم کم نمیآوردم و مانند میمون از او آویزان میشدم اوج شجاعت احمقانهام بود و احمق بودم که فکر میکردم میتوانم از پس او بربیایم...
مچ دستم را طوری محکم میگیرد که ناخودآگاه انگشتانم شل میشود و از درد نفسم گم و گور میشود
- آدم نیستی که عین آدم باهات رفتار بشه.. باید ببندمت به صندلی و حرفام رو بزنم؟
روی صندلی پرتم میکند و همانطور که با پیچیدن دستم، از تمام حرکات رزمیام جلوگیری میکند، کراوات مشکی رنگش را از دور گلویش باز میکند.

ESTÁS LEYENDO
I'M FAKE
Fanficاسم فیکشن: I'm fake خلاصه: جئون جونگ کوک، پلیس دورگهی آمریکایی کره ای که ماموریت داره تا باند shadow رو از بین ببره اما توی این بین متوجه علاقه اش به یکی از اعضای اون باند یعنی جیهیون میشه و برای نجات دادن اون از برادر دوقلوی جیهیون یعنی جیمین می...