part8

30 10 1
                                    

مزخرف ترین لحظه‌ای که بعد از فکر به آن مرد در زندگی‌ام می‌توانست ایجاد شود، همین لحظه‌ای است که چهارزانو مقابل سطل زباله‌ی رستوران نشسته و با انگشتانی لرزان دنبال کارتی که آن مرد لعنتی داده بود میگردم.

بالاخره از میان باقی مانده غذا ها پیدایش می‌کنم و توی تاریکی نگاه به نوشته‌های نامفهومش می‌دوزم.

هنوز نمی‌دانم قرار است با این کارت مشکی رنگ که رویش عکس دستگاه‌های ورزشی است، چه کنم، حتی نمی‌دانم خودم را از خانه، چگونه تا اینجا کشانده‌ام.
تنها چیزی که می‌دانم این است که باید پسری که پدرم او را فروخته پیدا کنم.

لب تر می‌کنم و کارت را روی هودی مردانه‌ام می‌کشم تا رد غذا ها را از رویش پاک کنم و می‌ایستم.

واضح‌تر می‌توانم حروف درج شده روی کارت را ببینم و چشم باریک می‌کنم

*باشگاه بدنسازی جئون*

بدون اینکه به شماره‌های تماس دقتی کنم، نگاهم را روی آدرس ثابت نگه‌میدارم باید حضوری او را میدیدم ...

من اهل صحبت کردن از پشت تلفن نبودم.

درست موقع خروجم از رستوران با ته مین برخورد میکنم و با دیدنش اخم غلیظی بین ابرو‌هایم می‌نشیند

- اینجا چی میخوای...

اخمی که بین ابروهایش می‌نشیند را دقیقاً کجای دلم می‌گذاشتم؟

- این وقت شب بیرون چیکار میکنی؟

این مردک داشت از من حساب می‌پرسید؟
با چه جرأتی؟
انگار عقلش را از دست داده بود...
با نیشخندی می‌گویم
- واااای ببخشید که بهت خبر ندادم بیبی...
آخه فکر میکردم مردی و بالاخره از شرت خلاص شدم
خنده فیکم جایش را به خشم می‌دهد و یقه اش را چنگ می‌زنم
_ تو فکر کردی کی هستی که از من حساب میپرسی دو نفر آدم حسابت کردن به خاطر پولت فکر کردی همه برده تو ان

با خشم خم می‌شود و بازوی بی‌نوایم را بین پنجه‌اش می‌گیرد

- اگه با اینجا کار کردنت کنار اومدم معنیش این نیست که اجازه می‌دم این وقت شب بیای تو این جهنم و....

کف هر دو دستم را محکم روی سینه‌اش می‌کوبم و هلش می‌دهم که به خاطر ناغافل بودن ضربه قدمی از من دور می‌شود...

چاقوی ضامن‌دارم را از توی جیبم بیرون آورده و کنار شاهرگش می‌گذارم

- یه کلمه دیگه حرف بزنی ددی جونت باید بیاد جنازتو جمع کنه پس دهنتو ببند...

چاقو را به پوستش می‌چسبانم و دندان روی هم می‌سایم و او با تمسخر می‌خندد

- فکر کردی من می‌ترسم از این فلز کوچیک؟

سرش را کج می‌کند و نیشخند می‌زند

- فکر کردی برام کاری داره گرفتن اون چاقو ازت و پرت کردنش توی سطل زباله؟

I'M FAKEWhere stories live. Discover now