22nd Jump

280 31 7
                                    

کای POV

آندره رو هیچوقت اینطوری ندیدم...

حس میکنم اصلا نمی شناسمش... اس ام اس امروزش با امی. همونی که اشتباهی برام اومد بار ها و بار ها تو ذهنم تکرار می شد...

"امی بیا این دوتا دهاتی رو شکست بدیم! ما برتر ازوناییم. نیستیم؟"

دائم پیش خودم گفتم نکنه اون موقع هم که اومد بهم گفت آلیس پشت سرم بهم خیانت کرده قضیه چیز دیگه ای بوده؟

خب من اون موقع خوب میدونستم آلیس اونطوری دوسم نداره و موقتا پیشنهادم رو قبول کرده اما خب... نکنه دروغ بود و من بیخودی بهش اعتماد کردم؟ نکنه آندره از اول یه خائن بود؟!

اما اون آندره بود!

آندره، همون کسی که منو تو سخت ترین شرایط تنها نمی ذاشت...

چطور ممکنه این همون آدم باشه؟ انگار همه ی دنیا میخوان منو از خودشون نا امید کنن... انگار همه دارن بهم ثابت میکنن که هنوزم نمی شه به کسی اعتماد کرد. تو دنیایی که نمی تونم به پدر خودم اعتماد کنم، چطوری میتونم به کسی که نمی شناسمش اعتماد کنم؟

همه بد شدن، همه از پشت به آدم خنجر میزنن... عمیق فرو می برنش تو قلبت... جوری که اگه خوبم بشی باز جاش میمونه. جای بخیه هاش، جای زخمش تا آخر عمرت یادت میاده که آره، این همون بود...

این همونی بود که بهم خیانت کرد...

و اینکه تو کسی رو نداری... تو کسی برات نمونده کای!

همه ی امید من اون بود، اوما...

اما اون چرا؟

اونم چرا نا امیدم کرد؟!

انگار خیلی تحت تاثیر پدره... با کلی بدبختی به حساب لیلین برام پول ریخته و مقدارش هم خیلی نیس... اگه زیاد میبود پدر میفهمید و مشکوک میشد...

شاید دلیل خاص خودشو داشته. اوما همون اومای همیشه ست. مادری که همیشه هوای منو داشته.

اما آپا... ینی آبوجی...

اصلا میشه به اون موجود گفت پدر؟!!!

اصلا نگران هست که من اینجا بی پول زنده میمونم یا نه...؟!

نفسمو بیرون دادم و به قدم زدن توی کوچه های خالی لندن ادامه دادم...

احساس امنیت نمی کنم -_-

ته دلم یکم میترسم... نکنه یه مشت مست بریزن سرم الان؟!!!

هه، انگار خودمم دیگه نمی شناسم

من همون کایم که شر بازی در میاورد...؟ همونی که شبا مست تو خیابون پرسه میزد؟!

Grand jetéWhere stories live. Discover now