29th Jump

343 31 2
                                    

اخماش توی هم رفت... یه نگاه به جونگ مین انداخت و روشو برگردوند.

حتی از توی آینه هم نگامون نمی کرد. بعد از چند ثانیه پرسید: جونگ مینا، معلمت کجا میره؟

جونگ مین یه نگاه بهم کرد: نونا؟ کجا زندگی میکنی؟ میبریمت خونتون.

آروم گفتم: مرسی جونگ مینی ولی لازم نیس داییت رو توی زحمت بندازی، حتما سرش شلوغه... منو توی همین خیابون پیش سوپر مارکت پیاده کنین. خیلی ممنون.

جونگ مین با نگرانی نگام کرد: اما نونا نمی بینی چه بارونی میاد!؟ سرما میخوری

الکی خندیدم و موهای جونگ مینو به هم ریختم: یکم آب که آسیب نمی رسونه...

جونگ این هیچی نمی گفت...

چون ترافیک سنگین بود تا رسیدنمون به سوپر مارکت زیاد طول میکشید... توی همین مدت رفتم تو فکر.

کی فکر میکرد جونگ مین خواهر زاده ی جونگ این باشه؟ >_< ای خدااا چرا نمی ذاری غممو فراموش کنم؟! چرا دوباره کایو سر رام قرار دادی؟!

وقتی ازین فکرا بیرون اومدم که نور های سوپرمارکت رو دیدم. کای وایساده بود و منتظر بود پیاده شم. با یه ریتم خاص به فرمون میزد و معلوم بود شدیدا داره سعی میکنه به اعصابش مصلت باشه...

باورم نمی شه انقد از دیدنم ناراحت شده و انقد ازم متنفره. اما شایدم حق داشت... خب آخه من خیلی بد ترکش کردم.

دستگیره رو پایین دادم تا پیاده شم، جونگ مین برگشت رو به کای: دایی؟! نمی شه نونا رو برسونیم؟ هوا خوب نیس. حتی بادم میاد!

کای با اعصاب خوردی جواب داد: آیش جونگ مینا! فکر کردی دایی بیکاره که مردمو برسونه اینور اونور؟! به نظرت من راننده تاکسیم؟!!!

جونگ مین ازینکه صدای کای یهویی بالا رفته بود ترسید چون دیدم یه تکون خورد...

در حالی که ته صداش یه بغض کوچیک میشد شنید رو به کای گفت: پس منم با نونا میرم

و بدون حتی یکم صبر کردن یا منتظر جواب کای موندن درو باز کرد و به منم گفت: نونا پیاده شو.

O_o

سریع پیاده شدم و جونگ مین رو که سر به بیابون گذاشته بود رو دنبال کردم، توی اون بارون شدید خیلی سریع داشت خیس میشد

اگه سرما میخورد خودمو مقصر میدونستم،آیش اصلا برای چی به زور منو با خودشون آورد؟! خب خبره مرگم خودم میومدم خونه دیگه

لیلین: جونگ مین!؟!!! کجا میری؟ تاریکه بارونم میاد سرما میخوریا. صبر کن! هــــی!

Grand jetéWhere stories live. Discover now