ninth Jump

292 33 1
                                    

چشمامو باز کردم. سقف سفید همیشگی بود... با یه تفاوت. نفس عمیقی کشیدم و چشمامو مالیدم: واااای خدایِ من!!! اون یه خواب نبود

دیشب جلو چشمام بود... رقصمون، خانوم فرنسیس، اعلام برنده ها و ... امی... امی برنده شد... اون برنده شد و آندره و کای... و حتی سوفی...

گوشیم زنگ میخورد با اعصاب خوردی گفتم: الو؟

امی: لیلین لیلین!

نفس نفس میزد با نگرانی گفتم: چی شده امی؟

امی: درو باز کن همه ی پله هارو دویدم تا بالا. آسانسور پر بود

درو باز کردم خوش بختانه مدرسه رو اون روز تعطیل کرده بودن تا همه استراحت کنیم... پس همه تعطیل بودیم. اما خب به نظر میومد امی قرار نیس بذاره من استراحت کنم. خودشو پرت کرد تو و درو بست

هنوز نفس نفس میزد. بعد سرشو بالا کرد و تو چشمام زل زد و یه دفعه ای زد زیر گریه

O_o اینطوری نگاش میکردم: چت شد یهو؟

بغلش کردم تا یکمی آروم تر شه اما نه! آروم بشو نبود

لیلین: امیلی میگم چت شده؟

امی: آندره! اون.. اون نمی خواد با ما...

از بغلم بیرون آوردمش و تو چشماش نگاه کردم: نمی خواد بیاد؟ اما واسه چی؟

بلند تر زد زیر گریه: میگه یه کاری واسش پیش اومده اما به نظرم دروغ میگه... اون نمیاد چون.. چون... تو نمیای!!!

لیلین: اوا امی این حرفا چیه... من مطمئنم که اون ... خب حتما کاری داره که نمیاد... دروغگو نیس!

امی: لیلین تو باید با ما بیای... هرطوری شده... من به عشق آندره توی این مسابقه شرکت کردم. من واسه اون این همه زحمت کشیدم، تا اون منو ببینه اما بازم فقط تورو دید.

رفتم تو فکر: آخه امی من چطوری پاشم با شما بیام ها؟ مگه الکیه؟ شما دارین میرین واسه یکی از بزرگترین مسابقه های باله! در ضمن مطمئنم سوفی فداکاری نمی کنه تا من جاش بیام!

امی جیغ زد: برام مهم نیس. بابا باید هرطوری شده تورو بیاره...

یه دفعه در آشپزخونه وحشیانه باز شد و کای اومد تو اتاقم. دستاش رو گوشاش بود: سرمو بردی!!!! چقد آب قوره میگیری. دختره ی جیغ جیغوی احمق. میخوای آندره رو به زور بیاری برو جلوش زانو بزن التماسش کن چرا مخ مارو میخوری؟ ها؟

بلندتر داد زد: د میگم ها؟

امی با ترس به کای نگاه میکرد خشکش زده بود...چند قدم عقب رفت

Grand jetéWhere stories live. Discover now