Fourth Jump

367 31 1
                                    

صبح روز بعد با سروصدایی که از آشپزخونه میومد بیدار شدم... چشمامو مالیدم و یه خمیازه کشیدم. دیشب خیلی خوب نخوابیده بودم و شبم تقریبا با فکرو خیال گذشته بود

پاشدم تا برم هم اتاقیم رو واسه اولین بار ببینم. حتما اونه که توی آشپزخونه ست

ینی اون بود که آب میوه ی منو خورده بود...؟ اون بود که اونجارو بهم ریخته بود...؟ باید بهش هشدار بدم تا دوباره این کارو نکنه. من نوکرش نیستم که

در آشپزخونه رو باز کرد. پسر مو سیاهی پشت به من ایستاده بود. یه تی شرت آبی پر رنگ و شلوار مشکی ورزشی تنش بود. یه دستش رو به لبه ی سینک تکیه داده بود و با اون یکی دستش یه لیوان آب رو نگه داشته بود. پوستش یکمی تیره بود طوری که فکر میکردی شاید زیادی کنا دریا مونده.... اما نه این پوست خودشه...

از لیوانش آب میخورد... مطمئنم صدای باز شدن در از طرف اتاق منو شنید اما چیزی نگفت. حتی برنگشت نگام کنه.

صدامو صاف کردم:ببخشید

اما صدام گرفته تر از چیزی بود که فکرشو میکردم. دوباره صدامو صاف کردم و اومدم یه چیزی بگم که برگشت طرف من.

چیزی که میدیدم رو باور نمی کردم

لیلین: ک...کای؟

موهاش باز رو چشماشو گرفته بود. این بار با دقت تر نگاه کردم. درسته اون کره ایه. چشماش کاملا شبیه به اوناس. با دستش موهاش رو عقب داد

بهم خیره شده بود. حرکت نمی کرد، پلک نمی زد. هیچ حسی تو نگاش نبود توی چهره ش چیزیو نمی شد خوند. درحالی که نگام میکرد آبشو سر کشید و لیوانش رو گذاشت تو سینک

پشتشو کرد که بره. دستش روی دستگیره ی در بود که به کره ای گفتم: یاااااا تو باید ظرفتو تمیز کنی... من نوکر تو نیستم.

صدای خنده ی خفیفی رو شنیدم... برگشت طرفم و به کره ای گفت: مثه اینکه نمی دونی من کیَم که اینطوری باهام حرف میزنی

مگه کی بود؟ بد باهاش حرف زده بودم؟

تصمیم گرفتم این بار به فرانسوی بهش حرفمو بگم چون به هر حال انقدرم کره ایم خوب نبود: اصا هرکی باشی باید ظرفتو بشوری. من کل یک شنبه رو صرف تمیز کردن اینجا کردم. اینجا که اسطبل نیس!!! اون وقت تو چیکار کردی؟ صبح که پاشدی آب میوه ی منو نوش جان کردیو رفتی

پوزخند زد: نوش جونم... خوب کاری کردم! حالا بذار من یه چیزی به تو بگم.

با قدم های بلندی جلو اومد. انگشت اشاره ش رو به پیشونیم زد و یکمی هلم داد عقب

کای: اتاق تو مال من بود. این دوتا اتاق دوتاش مال من بود.... و تو اومدی جای منو تنگ کردی پس حواستو جمع کن توی سرمای اکتبر بیرون نندازمت.

Grand jetéWhere stories live. Discover now