Second Jump

480 39 2
                                    

آشپزخونه ی نقلی و خوشگلی بود. آره چرا به فکر خودم نرسید که پشت این در باید یه آشپزخونه باشه؟

خب به ما که شامو صبحونه نمیدن پس  این کاملا طبیعیه!

یه گاز و چند تا کابینت داشت و پیش لباس شویی یه یخچال بود که به زور تا کمرم میرسید. پر از ظرف های رنگارنگ بود و یکمی بهم ریخته بود. انگار که کسی اونجا بوده باشه.

ظرف های کثیفی توی سینک بودن و به نظر میومد 1 هفته ست اونجان...

یکمی حالم بهم خورد اما طرفشون نرفتم... وای ینی اونی که قبلِ من اینجا بوده اتاقش رو تمیز نکرده؟ ووویی... نکنه اینجا سوسک داشته باشه؟

دوباره یه در دیگه... به طرفش رفتم... اِی خدا آخه کی نقشه ی اینجارو اختراع کرده که انقد مزخرف و پیچ در پیچه؟

رو نوک پام ایستادم و دستگیره رو پایین دادم... در باز نشد. قفله؟

O_o

واسه چی؟

چند قدم عقب رفتم... در واسه چی قفله؟؟؟ برگشتم تو اتاقم و به روبه روم خیره شدم... گوشیم زنگ خورد. شماره ناشناس بود

لیلین: الو؟

صدای یه دختر بود. به فرانسوی گفت: سلام تو باید لیلین دانش آموز جدید باشی

لیلین: درسته اما شماره ی منو از کجا آوردی؟ اسممو از کجا میدونی؟

-: من سوفی هستم نماینده ی کلاس. شماره ت رو از معلم گرفتم... من و دوستام فکر کردیم شاید یکمی تنها باشی و بد نباشه به تو هم بگیم توی مهمونی امشب شرکت کنی...

لیلین: مهمونی؟

سوفی: آره. مهمونی اول پاییز! خب چون دوشنبه مدرسه شروع میشه یکی از پسرا مهمونی گرفته و تو هم که جدیدی... کدوم خوابگاهی؟

لیلین: ام... خوابگاه 2

سوفی: خوبه پس ساعت 8 شب جلوی خوابگاه 2 منتظرتیم... البته اگه میای

لیلین: اما من... خب راستش من لباس مهمونی نیاوردم

صدای خنده ش تو گوشی پیچید. اول بهم برخورد اما بعد گفت: عزیزم... لازم نیس لباس مهمونی بپوشی این یه مهمونی معمولیه... شلوار لی و یه بلوز بپوش. خیلی راحت

یکم خجالت کشیدم: آها ... ببخشید

سوفی: لازم نیس بگی ببخشید... مهمونی های بچه های ما کلا این مدلیه. حالا عادت میکنی... خب پس منتظرم... در ضمن کفش راحت بپوش. یه چیز تخت تو مایه های کفشای خودمون

Grand jetéDonde viven las historias. Descúbrelo ahora