فردای اون روز دوباره برای تمرین رفتیم مدرسه...
تا عصر همونجا بودیم مدتی میشد خورشید غروب کرده بود اما کای دست بردار نبود... بازم میخواست تمرین کنه. جدی تر از قبل شده بود...
خانوم فرنسیس صبح از آقای مارک پرسید کای کجاست و اون گفت رفته هتل!
خیلی عادی با این مسئله برخورد کردن. برام جالب بود که حتی آندره سراغ اون رو نگرفت... امی هم این روزا دیگه مثه قبل دائم دنبالم نبود.
خب برای چی باشه؟ اون یکی دوباری که اومد طرفم من با سرد برخرود کردنم ردش کردم رفت و اصلا هم پشیمون نیستم. من کار بدی نکردم. اون بود که با یه نقشه ی مسخره آندره رو اون شب که مست بود اغفال کرد و بعدا هم اینجوری باهاش دوست شد...
اه اصا برای چی دارم این چرت و پرتارو تو ذهنم تحلیل میکنم...
تو چشمای کای نگاه کردم که بیخیالِ همه ی دنیا داشت باهام میرقصید... آره، اون روزم مثه روزای دیگه بود با یه تفاوت که کای کل اون روز طوری باهام برخورد کرد که بار ها به دیروز فکر کردم تا مطمئن شم اون اتفاق اصلا بینمون افتاده...
و هنوز شک دارم! شاید اون یه خواب بود. شاید یه دروغ بود... شاید بازیم داد. شایدم هه! واسه همون ساندویچ مسخره میخواست خرم کنه...باورم نمی شه من که 16 سالمه هنوز مثه یه بچه گولشو خوردم...
16 سالم هست آره اما به اندازه ی یه دختر 20 ساله تجربه دارم و توی زندگیم سختی کشیدم...
دوباره به کای نگاه کردم... یه لایه عرق روی صورتش نشسته بود... ول کن نبود. این موقع هم میخواست تمرین کنه...
این کیم جونگ اینه؟ همون پسری که دیروز پیش همین دیوار بهم گفت دوستم داره؟
لیلین... احمق! تو فکر کردی اون با پسرای دیگه فرق داره؟
نه خنگه! اینم مثه اوناست... اتفاق دیروز یه سو تفاهم بود.
تو همین فکرا بودم که آهنگ قطع شد. خدااارو شکر مثه اینکه باتری گوشی کای تموم شده بود...
کای زیر لب یه فش داد و دستشو طرفم دراز کرد: گوشی!
سرمو تکون دادم و به دروغ گفتم: نیاوردم
رفت سمت کیفم که روی میز بود: خودم دستت دیدم... دروغ گو هم که شدی برای من.
یکم تو کیفم سرک کشید. دویدم طرفش و کیفمو به شدت ازش گرفتم: یاااا کیم جونگ این تو اجازه نداری تو کیف من فضولی کنی
کای:میگم گوشی
این بار دوم رو داد زد. یه قدم عقب رفتم... کای دستش رو کمرش بود... امروز هم طی رقص کمر درد گرفته بود اما ول کن نبود
YOU ARE READING
Grand jeté
Fanfiction^_^ Hey there Everyone this is Parnia from Fictionkorea.tk داستان رو شاید خونده باشین... ازین به بعد سعی میکنم اینجا هم آپ کنم تا بچه ها همه جوره بتونن داستان رو دنبال کنن داستان درباره ی رقصه! از نوع باله... کای خب میدونین تو کار باله بوده از بچگی...
