25th Jump

293 32 2
                                    

"امیلی و آندره از فرانسه"

همون صدای آشنا بود. همون که چند دقیقه پیش منو کای رو صدا زده بود... حالا اجرای اون دوتا بود. حالا همه چیز تموم شده بود و اونا می بردن...

"امیلی و آندره از فرانسه" صدا یه بار دیگه بلند این رو اعلام کرد. مردم دوباره سر جاشون نشستن، انگار نه انگار که چیزی شده...

وقتی دیدم امی داره از پشت پرده بهم چشم غره میره به خودم اومدم... سریع دویدم دنبال کای و دکترا...

کای خیلی آشفته به نظر میرسید. از درد ناله میکرد... انگار نمی تونست تکون بخوره...

لیلین: دکتر اون چش شده؟

دکتر چیزی نمی گفت و مشغول معاینه ش بود...

زنگ زدن به اورژانس تا کای رو ببرن بیمارستان...

لیلین: دکتر، این پسر رئیس بیمارستان ..... نباید ببریمش اونجا؟

دکتر: اول باید به نزدیک ترین بیمارستان بره بعد که شرایطش معلوم شد منتقل میشه. نگران چیزی نباشین...

اصلا نفهمیدم چی شد. همه چیز سریع اتفاق افتاده بود...

خیلی سریع. اشکام نمی ذاشت خوب ببینم دور و برم چه خبره... به شدت با پشت دستام پاکشون کردم طوری که یه لحظه حس کردم پوست صورتم کنده شد.. عصبانی بودم، ناراحت بودم. دلم میخواست زمین باز شه بیفتم توش بمیرم و روزی که امی و آندره ازم می برن رو نبینم..

وقتی رفتم کیفامونو بردارم تا سریع بریم بیمارستان گوشی کای دائم زنگ میخورد. گوشی رو از جیب سویی شرتش بیرون آوردم تا ببینم کیه. نوشته بود اوما. رد تماس دادم و یه نگاه سریع به میس کال هاش انداختم. یه تماسم از آلیس داشت.

با عجله لباسمو درآوردم و گذاشتم همونجا. دلم نمی خواست اون لباس رو هیچ وقت دیگه ببینم... پیراهنی که قبل تر از اومدن به اونجا تنم بود رو پوشیدم و کوله رو رو شونه م انداختم. دویدم بیرون. کای رو داشتن سوار آمبولانس میکردن...

سهون رو دیدم که به طرفمون میاد

سهون: لیلی، کای چش شد؟ شما خوبین!؟!

نگرانی تو چشماش موج میزد.

برگشتم طرفش: شما هنوز اجرا نکردین نه؟

سرشو تکون داد: ولی سوالمو با سوال جواب نده >_< میگم کای خوبه یا نه؟

لبخند کوچیکی زدم: ما که نتونستیم حداقل شما خوب برقصین. فایتینگ...

دویدم به طرف آمبولانس

سهون آخرین لحظه داد زد: بعد رقص میام دیدنش...

Grand jetéWhere stories live. Discover now