27th and 28th Jump

329 35 9
                                    

کای از خواب بیدار شد و اطرافشو نگاه کرد. وقتی منو دید یه اخم گنده کرد: یاااا تو با اون یارو کجا رفته بودی؟

لیلین: کای قضیه اونطوری که فکر میکنی نبود آندره...

حرفمو قطع کرد: لابد مغزتو شستشو داده آره؟ خرت کرد؟ بردت سر قرار؟

لیلین :آنیووو کیم جونگ این! اصلا اینطوری نیس! آندره مقصر نبود. من بیست بار به تو نگفتم ...

کای: نه خیر من میدونم دیگه خرت کرده. اصا تو به چه حقی با پسره غریبه گذاشتی رفتی؟!!! نمی گی من اینجا از درد دارم میمیرم باید وقتی بیدار میشم پیشم بمونی؟ واقعا که :| آخر مجبور شدم از شدت درد بگم بهم دارو بدن... اصلا به تو هم میگن دوست دختر؟!

لیلین: عجباااا چرا نمی ذاری حرف بزنم؟! امی مامان باباش دارن طلاق میگیرن مشکل روحی روانی پیدا کرده! واسه همین هی به آندره زور گویی میکرده که با ما بد رفتار کنه. اون اس رو امی فرستاده. اصلا از قصد فرستاده! میفهمی؟! آندره بی گناهه. آندره همون دوست همیشگی توئه. همون که از اول باهات بوده. واقعا برات متاسفم که دوستتو انقد راحت ریختی دور کیم جونگ این

دهن کای باز مونده بود. مامانش اون طرف داشت با دقت نگامون میکرد و ریز ریز میخندید...

کای چشماش ناراحت شد: میان،... اصلا فکر نمی کردم اینطوری باشه. ببخشید ناراحتت کردم.

دست به سینه ایستادم و اخم کردم: تکرار نشه.

مامان کای زد زیر خنده.

کای برگشت سمتش: اوووومااااا :||||

مامان: ببخشید خو آخه خیلی کیوتین! کایااا نمی خوای درباره ی حرفم فکر کنی؟!

کای: نع!

بعد به حالت قهر روشو از مامانش گرفت.

مامان: من میرم شما دوتا جوون رو تنها میذارم، شامای بیمارستان که زهره ماره برم یه چیز قابل خوردن بخرم

یه چشمک به من زد. انگار منتظر بود منم همون صحبتی که قبلا گفته بود رو با کای داشته باشم. ولی اصلا دلم نمی خواست! هم خودم نمی خواستم کای از پیشم بره و هم خیلی خوب میدونستم کای دلش نمی خواد دکتر شه و یا یه جوری جای باباشو توی اون بیمارستانا بگیره...

کای انگار نه انگار دو دقیقه پیش قهر بوده زود برگشت رو به مامانش: مامان واسه من سیبزمینی بخر جبااال

شدید خودشو لوس میکرد اما مامانش زبونشو درآورد: نچ نچ تو مریضی باید سوپ بخوری. پسر بد. حالا به حرف من گوش نده و 2 هفته غذای اینجارو بخور.

Grand jetéWhere stories live. Discover now