کای یه شال قرمز رو گرفته بود تو دستش: به نظرت ازین خوشش میاد؟
دست به سینه با یه اخم ایستاده بودم: کی؟!!
کای: تو چیکار داری. یکی!
لیلین: کای :||| تا نگی کی نمی گم!
کای شالو گذاشت سر جاش: چیه حسودی میکنی؟!
لیلین: حسود عمته!
کای بلند خندید: پس معلوم شد حسودی میکنی... شر نشو دیگه بگو یه دختر هم سن من چی خوشش میاد
برای اینکه حسود به نظر نرسم گفتم: چه میدونم! دخترا که همه مثه هم نیستن :| من چه میدونم چی خوشش میاد!!!
کای: خب اونم مدرسه ی رقص بوده...
O_o نههه... آلیس؟!!! وااای >____< : اصا تو مگه پول داری که اومدی خرید؟!
کای: عجباااا چرا لج میکنی، چرا انقد سوال میپرسی؟!!! مگه پول تورو میخوام خرج کنم :| لابد دارم دیگه!! میگم بگو چی بخرم براش.
لیلین: برا کی؟
کای: لجبازی چقد!!! یه دنده :|
وایسادم سر جامو تکون نخوردم: آقا! تا نگی کی و پول از کجا آوردی من تکون نمی خورم
کای داد زد: مامانم حسابمو باز کرده!!! خوب شد؟!!! خیالت راحت شد الان؟
لیلین: نچ!!! نگفتی برای کی میخوای کادو بخری؟!
کای: اینو اصلا نمی گم تا صبحم اینجا وایسی غر بزنی نمی گم. من رفتم خرید میخوای بیا میخوای نیا. لوووس
و بعد پشتشو کرد و رفت. اول فکر کردم برمیگرده ولی برنگشت منم با سرعت نور دویدم دنبالش. نمی خوام گم شم. چون خنگ تر ازین حرفام که بخوام خودم برم خونه >_< پوزخند مسخره ای زد و دستمو گرفت: میدونستم میای.... کوچولو.
لیلین: :کوچولو خودتی آشغال.
کای: آشغال خودتی...
لیلین: سیاه سوخته
کای: سفید برفی :|
دیگه دلم نیومد زیاد اذیتش کنم...
کای: چیه لال شدی؟!!
دوباره خندید: بریم خرید میدونی چند وقته ول خرجی نکردم...
***
موقع شام بود و نشسته بودیم توی یه رستوران که درست کنار مرکز خرید بود. کای پاشو انداخته بود رو پاش. حس میکردم اعتماد به نفسش خیلی رفته بالا... شاید واسه پول بود...
YOU ARE READING
Grand jeté
Fanfiction^_^ Hey there Everyone this is Parnia from Fictionkorea.tk داستان رو شاید خونده باشین... ازین به بعد سعی میکنم اینجا هم آپ کنم تا بچه ها همه جوره بتونن داستان رو دنبال کنن داستان درباره ی رقصه! از نوع باله... کای خب میدونین تو کار باله بوده از بچگی...