تند تند و بدون مکث حرف میزد.
از خشم به نفس نفس افتاده بود و چشمهاش از قرمزی کاسهی خون شده بود.
نفس جیمین بند اومده بود و به زور هوا رو وارد ریههاش میکرد. دستش رو روی گردنش کشید تا راه نفسش رو باز کنه اما فایدهای نداشت.
نزدیک شدن کفش های یورا رو میدید. صدای کوبیده شدن پاشنههای تیز کفشش رو پارکت اتاق، خبر نزدیک شدن فرشتهی مرگش رو میداد.
یورا جلوش زانو زد و شروع به نوازش موهاش کرد.
_میدونستم یه فکری تو سرته که دیگه باهام در نمیوفتی. با خودت گفتی بزار آزمون بدم توی عمل انجام شده قرار میگیرن میفرستنم دانشگاه. بچه هم بودم از ترس آبرو فرستادنم مدرسه این بارم همینطوری میشه.
جیمین همچنان سرش پایین بود و برای بلعیدن ذرهای اکسیژن بیشتر، جون میکند.
دستهای یورا به پایین موهای جیمین رسید. یکدفعه به سرش چنگ انداخت و موهای سرمهایش که آلام بلندیشون تا سر شونههاش میرسید رو دور دستش پیچید.
جیمین دادی ا درد کشید که خونه رو به لرزه در آورد. سرش ذوق ذوق میکرد و احساس میکرد هر آن ممکنه موهاش کنده بشه. درد قفل زبانش رو باز کرد.
_ولم کن وحشییی.
یورا بیشتر موهای جیمین رو کشید که درد بدی تو سرش پیچید. سر جیمین رو به سمت خودش برگردوند و به صورتش نزدیک شد و گفت:
_ازت غافل شدم افسار پاره کردی، سرخود شدی.
جیمین از درد به خودش میپیچید اما کوتاه نیومد.
_من کار اشتباهی نکردم، فقط میخوام از این آشغال دونی فرار کنم.
یورا از بین دندوناش غرید:
_آشغال دونی؟آره؟
جیمین با چشمهایی که بخاطر کشیدن موهاش فرقی با یک خط صاف نداشتن، گفت:
_آره اینجا آشعال دونیه چون پس فطرتی مثل تو داره توش زندگی میکنه.
خودش هم نمیدونست این حجم از شجاعت رو از کجا آورده، فقط میدونست دیگه تحمل کردن بسه. باید حرفهایی که هیجده سال تو گلوش غده شده بود، بیرون میریخت.
_یک آشغال دونی نشونت بدم اون سرش ناپیدا!
با شتاب ازجاش بلند شد و جیمین رو هم از موهاش بلند کرد.
در اتاق را باز کرد و به سمت در خروجی رفت. مینهو و یونا با صدای جیغ جیمین بیرون اومده بودن و با استرس تو پذیرایی قدم میزدن. با دیدن جیمین تو اون وضعیت چند قدم رفتن جلو، اما بعد انگار که پشیمون شده باشن، دوباره سر جاشون وایسادن.
یورا، جیمین رو کشون کشون تا جلوی در برد. محکم هلش داد که باعث شد با سر زمین بخوره.
همون موقع جونگهو هم رسید و با تعجب به اونا نگاه کرد. یورا دستش رو به کمرش زد و به سمت شوهرش برگشت:
_دو روز گذاشتیم آب خوش ازگلوش پایین بره برامون دم درآورده.
جونگهو اخم هاش رو تو هم کشید و به سمت جیمین قدم برداشت و نزدیکش شد.
_چیشده؟
یورا صداش رو انداخت تو سرش و داد زد:
_میخواد از اینجا فرار کنه. تو آزمون ورودی دانشگاه شرکت کرده.
چشم های جونگهو آتیش گرفت و صورتش قرمز شد. درحالی که کمربندش رو باز میکرد گفت:
_فرارکنه؟ باشه اشکال نداره.
بعد با یک حرکت کمربندش رو از کمرش باز کرد. جیمین با دیدن کمربند جونگهو بالای سرش، قالب تهی کرد و قلبش از تپش وایساد.
گذشته درحال تکرار بود!
جونگهو دستش رو بالا برد و همزمان جیمین دستاش رو سپر صورتش کرد. جونگهو بی رحمانه و با شتاب کمربند رک پایین آورد و روی بدن خیس جیمین کوبید که جیغش بلند شد. سگک کمربند دقیقا رو استخون قفسهی سینهاش خورده بود.
جونگهو ضربههای بعدی رو پشت سر هم و پی درپی روی بدن خیس جیمین میکوبید. جیمین درد میکشید اما داد نمیزد و این جونگهو رو جری تر میکرد. فقط لحظهای که کمربند روی دست جیمین خورد و گاردش رو شکست و سگک رو گونهاش خورد، درحالی که اشکش راهی شده بود و داد زد.
_آییییی.
مینهو به ظاهر میخواست به برادر امگای بیچارهاش کمک کنه اما قدم از قدم بر نمی داشت. چرا که رفاه زندگیش رو به جون برادرش ترجیح میداد.
گونهاش از زور درد ضعف میرفت، طاقتش طاق شده بود و طوری فریاد میکشید که عرش رو به لرزه در میاورد.
جونگهو با فریادهای جیمین قهقهه میزد و یورا با لذت به صدای جیغهای جیمین از زور درد گوش میداد.
جیمین تو خودش جمع شده بود و پذیرای مهر و محبتهای پدر و مادرش به خاطر زحماتش بود.
جاری شدن مایع لزج و شوری از دهنش رو احساس کرد و یکم بعد مرمر های سفید رو به روش سرخ رنگ شد.
ضربات جونگهو ملایم و کمتر و بلاخره متوقف شد. جیمین از زور درد ناله میکرد و به خودش میپیچید. این بار تجربهی جدیدی به دست آورده بود و درد صورت رو هم کشیده بود. سرش گیج میرفت و جلوی چشماش سیاه میشد. بند بند وجودش میلرزید و خون دهنش لحظه ای متوقف نمیشد.
انقدر بی جون شده بود که نه می تونست داد بزنه، نه گریه کنه. بدنش هر لحظه سردتر و سردتر میشد.
سرش رو به در تکیه داد و به رو به روش نگاه کرد.
خواهر و برادرش نگران بودن، اما فقط به ظاهر. حالا فهمید که اونا هم هیچ فرقی با پدر و مادرش ندارن!
جونگهو نگاه بی تفاوت و سردش رو به جیمین دوخته بود. یورا در حالی که پوزخند میزد به سمت اتاق جیمین رفت.
جیمین از زور درد چشماش رو بست. نفس که میکشید قفسهی سینهاش تیر میکشید. جای کمربندهایی که بدنش رو پر کرده بود، میسوخت. یک چشمش ورم کرده بود. اصلا نفهمیده بود کی کمربند به چشمش خورده.
با پرت شدن چیزی جلوش، چشمش رو باز کرد. ساک درب و داغونش درحالی که پر شده بود از وسایلش جلوی پاش بود. صدای گوش خراش یورا تو سالن پیچید.
_گورت و گم کن و از این خونه برو بیرون.
کمی مکث کرد و بلند تر گفت:
_یالا!
جیمین خون دهنش رو با پشت دست پاک کرد. دستش رو به در گرفت و از جاش بلند شد. دست و پاش میلرزید اما سعی کرد به خودش مسلط باشه.
بی اهمیت به لباسای پاره و خونیش، یه جفت کفش پوشید و ساکش رو برداشت. تو چشمای یورا خیره شد و با صدایی که به زور در میومد گفت:
_از بچگی منتظر روزی بودم که ورق برگرده و همه چی عوض بشه. این نفرت چشمات از بین بره، ولی خب زندگی بهم یاد داد قرار نیست همه ی انتظار ها به سر بیاد که. تو بهم فهموندی آدمای بدجنس هیچوقت ذاتشون درست نمیشه، فقط روز به روز بیشتر تو گند و کثافط خودشون غرق میشن.
یورا از حرص سرخ شده بود و دندون هاش رو روی هم فشار میداد. جیمین ادامه داد:
_الانم از اینجا میرم، چون انقدری ازت متنفر شدم که نمیتونم تو هوایی که تو نفس میکشی، زندگی کنم.
جونگهو پوزخندی زد و گفت:
_خوبه چند وقته دیگه جنازت رو از توی جوب جمع میکنیم.
صدای ترک خوردن قلبش رو شنید، اما بغض نکرد، گریه هم نکرد. فقط تو چشمهای جونگهو خیره شد.
_آره قشنگ میشه، تیتر اول روزنامه ها میشی. "پسر برج ساز معروف بعد از بیرون شدن از خونه در جوب های سئول جون داد!" سری تو سرا در میاری.
بعد پوزخندی زد و ادامه داد:
_ولی میدونی چیه، جون دادن توی کثافط و لجن سگ شرف داره به زندگی کردن تو این عمارتی که هیچکس چشم دیدنت رو نداره.
یورا دستهاش رو به سینه زد و با پوزخند گفت:
_خیلی دیگه داری شعار میدی گم شو برو بیرون.
جیمین برای آخرین بار تو صورت یورا نگاه کرد.
_ای کاش با این همه پولت میتونستی عقده های دلت و خالی کنی و روحت و از زندان نفرت و خشم آزاد کنی و حقیقت ذاتت رو عوض کنی ولی حیف، فقط میتونی با تزریق ژل و کوفت و زهرمار به صورتت، قیافه ات رو عوض میکنی.
بعد بدون اینکه منتظر پاسخ یورا بمونه از خونه خارج شد.

YOU ARE READING
carousel
Hayran Kurguچرخ و فلک🎡 °•○°•○°•○°•○°•○°•○ خلاصه: جیمین امگایی که توی خانوادهی امگا ستیز متولد شده و همهی درهای آزادی و پیشرفت به روش بسته شده. اما اون کسی نیست که به این زندان تن بده و تمام تلاشش رو برای فرار از این زندان میکنه. اما هیچ چیز به اون راحتی که...