از دیشب تا الان یک لحظه ام چشم هام رو روی هم نزاشتم.فکرم هزارجا میره...پیش نایل بیشتر.میتونیم باهم کنار بیایم؟امیدوارم.صب کن ببینم یه صدا داره منو صدا میکنه؟آره خودشه صدای لارا.
لارا دستشو جلوی صورتم تکون داد وگفت:جسی؟حالت خوبه؟بیا روی زمین.
لارا اینو گفت وخنده کوتاهی کرد.
-روی زمینم.
گفتم ولبخند زدم.الان واقعا رو مد خنده یا یه چیزی شبیه این نیستم.
جیبم ویبره رفت ومن با عجله گوشیم از توی جیبم درش آوردم.لارا سرش رو تکون داد ومنو تنها گذاشت.به صفحه گوشیم نگاه کردم که روش اسم نایل نقش بسته بود.دستم رو روی دایره سبزرنگ کشیدم و منتظر شدم تا اون اول شروع کنه.
با لحجه قشنگش گفت:جسیکا؟
-خودمم.سلام.
امیدوارم فقط گندنزنم به همچی.امیدوارم...امیدوارم.چقد از صبح تاحالا از این کلمه استفاده کردم؟!
-اممم.خوبی؟
-مرسی.
من خیلی تند جواب دادم و منتظر بقیه حرفش شدم.
-اشکال نداره که...که.باهم بریم بیرون؟
-فکر نکنم.می بینمت.
گفتم و گوشی رو قطع کردم.وای یادم رفت که آدرسو ازش بپرسم.ولش کن.بلند شدم ویه دوش 10دیقه ای گرفتم.وقتی بیرون اومدم موهامو اتو کشیدم ویه بلیز کاموایی راه راه رنگی پوشیدم با یه جین مشکی وبا یه بارونی مشکی استایلم رو کامل کردم.وقتی نیم بوت هامو پوشیدم از در اتاق زدم بیرون.میخواستم از درخروجی خوابگاه بیرون برم که خانم استوارت گفت:جسیکا واتسون یه تماس از بارسلونا دارید.
اوه.حتما مادرمه.واقعا دلم برای حرف زدن هاش تنگ شده.سریع گوشی رو ازخانم استوارت گرفتم.
گفتم:مامان؟
توی صدام خوشحالی موج میزد...شایدم دل تنگی.
اما به جای صدای نازک مادرم صدای کلفت مردونه ای جواب داد:جسیکا؟خودتی عمو؟
آره خودشه این صدای عمو اسمیت ه.اون شماره کالج رو از کجا گیرآورده؟!سوال هامو به سمت عقب مغزم فرستادم.خودمو که یکم به خاطر تماس عموم وارفته بودم جمع کردم وجواب دادم:سلام.
عموم به خاطر آسودگی خاطر آهی کشید و ادامه داد:خوبه.فکرکردم اشتباه گرفتم.
زیرلب گفتم:درست گرفتید...کاری داشتین عموجان؟
جان؟!من از کی تاحالا به عموم یاهرکسی پسوند جان اضافه میکنم؟!
-آره.میخواستم بگم برای آخرهفته خونه ما دعوت داری.ما همگی منتظرتیم.بلیط هواپیما روهم برات میفرستم.سعی کن بیای...نگران مادرتم نباش اونم هست.