د.ا.ج
صبح وقتی از خواب بلند شدم نایل کنارم نبود.بدنم خیلی درد میکرد انگار یه تریلی 18 چرخ از روم رد شده!از روی تخت بلند شدم به خودم کشو قوس دادم.بدنم درد گرفت و من دستامو به سمت بازوهام بردم تا بمالمشون که از دردش کم کنم.همینجوزی خمیازه های بزرگی میکشیدم به سمت آشپزخونه رفتم.ممممم.چه بوی خوبی! مثل اینکه نایل یه کارای خوبی کرده.با دیدنش ناخودآگاه لبخند زدم.خب اون بهتر از اوناست که بخوام نبخشمش.حداقل اینجوری خودم راضی میشم .نه؟آروم رفتم پیشش و بغل گوشش دست زدم.نایل از جاش پرید.من دید و اخم کرد و سعی کرد که جدی باشه.انگشت وسطش رو بالا برد.
"فاک یو جس"
نیشخند زدم و با شطنت گفتم
"بدم نمیاد!"(-_-)
"دلت برای برایانا تنگ شده"
"آره...یه جورایی"
"باشه.الان صبحانه بعدا راجع بهش حرف میزنیم"
"ممممم.پنکیک؟"
نایل سرش رو تکون داد و بشقاب رو جلوی من گذاشت توی لیوانم شیر ریخت و من عین بچه ها چاقو چنگال ام رو برداشتم تو هوا تکون میددم.نایل خندید و سرش رو تکون داد.زبونم رو براش دراز کردم و شروع کردم به خوردن.
"الان حالت خوبه؟دل درد نداری؟"
نایل همینجوری که داشت با چنگالش به بشقاب ضربه میزد ازم پرسید.بهش نگاه کردم و غذا محکم قورت دادم.موهام رو پشت گوشم دادم و دوباره به بشقابم خیره شدم
"خب آره...خیلی بهترم نسبت به دیشب"
"تو دیشب کابوس میدیدی"
سرم رو تکون دادم.اون واقعا وحشتناک بود.یکی داشت منو با چاقو تیکه تیکه میکرد و بعد از چند دقیقه من داشتم توی استخری از خون غرق میشدم.هنوزم مزه ی خون رو احساس میکنم.دستم رو روی لبم کشیدم و گفتم
"ببخشید اگه مجبور شدی به خاطر سروصدام بیدار بشی"
"نه نه اصلا.معذرت خواهی لازم نیست"
گوشیم توی جیبم ویبره رفت وقتی به صفحش نگاه کردم میخواستم از خوشحالی بال در بیارم و پرواز کنم!یعنی من انقدر دلم برای کاترین و لارا تنگ شده بود؟!سریع دایره سبز رو لمس کردم.
"لارا؟"
با هیجان و خوشحالی گفتم و لارا خندش گرفت.
"اگه میدونستم انقدر از شنیدن صدام خوشحال میشی زودتر زنگ میزدم!"
"آره واقعا دلم براتون تنگ شده.کاترین کجاست؟ چی کار میکنه؟ وای دلم میخواد ببینمتون!"
"جسی!آرومتر.اونم خوبه.اگه میخوای ما رو ببینی باید بیای یه جایی."
"کجا؟"
"کلاب lewd.آدس رو بهت اس میکنم"
"باشه مییایم"
KAMU SEDANG MEMBACA
Bad boy《N.H》
Fiksi Penggemarتو قلبم رو لمس کردی و اون تمام نقشه های منو تغییر داد