"جس...بدو.الان یکی ما رو می بینه"
"اومدم"
آروم گفتم و یک بار دیگه به پشت سرم نگاه انداختم.نایل به سمتم اومد و از گوشه کتم گرفت و دنبال خودش کشوند.
"بدوو"
نایل خیلی استرس داره.حق هم داره.چون اگه جانت بفهمه نتیجه فرار فقط... مرگه!
آروم از پله ها پائین اومدیم و نایل برای یه لحظه خودش رو به دیوار چسبوند تا چند تا از این نگهبان ها رد بشن.بعد از چند ثانیه نایل دستش رو تکون داد تا پشت سرش حرکت کنم.نفس عمیقی کشیدم و دنبالش حرکت کردم.توی محوطه سرمون پائین بود.به سر در بزرگ آهنی سیاه رسیدیم.با دیدنش خاطره دیروز که من رو آوردن به یادم اومد.من توی یه ون سیاه با چشم ها ،دهن و دست و پای بسته انداخته بودن.سرم رو تکون دادم تا بیشتر از این توی تصوراتم غرق نشم الان باید روی فرار تمرکز کنم.
داشتیم رد میشدیم که یکی از نگهبان ها فهمید و از گوشه پیراهن نایل گرفت."کجا؟!کجا؟!"
نایل محکم آستینش رو از دست اون پسر کشید بیرون و روی بازوش رو انگار که خاکی شده باشه تکون داد.
"بیرون"
نایل به سادگی گفت و به چشم های اون پسر خیره شد.اون چطور میتونه انقدر ریلکس برخورد کنه؟!
اون پسر پاهاش رو یکم از هم باز کرد و دست به سینه با شک به نایل نگاه کرد."اصلا تو کی هستی؟نشان گروه رو داری؟"
نایل بدون اینکه از اون پسره چشم برداره آستین پیراهنش رو بالا داد و اون تتو رو بهش نشون داد.
"اون"
اون پسره دستور داد و با تفنگش به من اشاره کرد.
از ترس یکم پریدم و احساس کردم تمام اعتماد به نفس نایل که تا چند ثانیه پیش داشت از بین رفت و جاش ترس توی وجودش حاکم شد."اون...اون با منه.جانت گفته ببرمش بیرون."
اون پسر یکی از ابرو هاش رو با شک بالا برد.
"تو اصلا چطور جرات می کنی؟!من نایلم...یکی از هم کار های جانت.من اینو هرجا که دلم بخواد میبرم"
نایل،با تموم شدن حرفش یکم دستم رو کشید تا طبیعی تر به تظر برسه.
اون پسر،خیلی آروم در رو باز کرد و نایل با یه لبخند پیروزمندانه به طرف من برگشت دستم رو محکم گرفت و وقتی هر دو به سمت در باز برگشتیم ماشین سیاه جانت رو دیدیم که به سمت محوطه میومد.
لبخندی که تا چند ثانیه پیش داشتم روی لبم ماسید.خودم رو پشت نایل قایم کردم و دست های خیس شده از عرقم رو که به خاطر ترس بود توی دستای بزرگ نایل جا دادم.دستای نایل هم دست کمی از من نداشت.
نمی دونم چقدر شد که به ماشین جانت زل زده بودیم که جانت با یک خنده عصبی از ماشین پیاده شد.
سوییچ رو برای اون پسر انداخت تا ماشین رو توی پارکینگ قرار بده.
موقعی که میخنده زخم روی لبش بیشتر معلوم میشه و این باعث میشه احساس افتخار کنم برای اینکه پسری مثل نایل رو کنارم دارم.پسری که فکر کنم از من دفاع می کنه.
جانت یه قدم به سمتمون اومد و خواست من رو ببینه که نایل بیشتر من رو به پشتش هل داد و من بیشتر خودمو جمع کردم.