سنگینی نگاه کسی رو روی خودم حس کردم.با وجود لبخندی که روی لب هام بود اخم ظریفی کردم و با چشم های نیمه باز به نایل خیره شدم.
صورتش رو نزدیک تر کرد و روی نوک بینیم بوسه ی کوچیکی گذاشت.میخواست ازم جدا بشه که با دستم پشت گردنش رو گرفتم و سرم رو برای بوسیدن لب هاش بالا آوردم.لب پائینش رو کشیدم و اون من رو بیشتر به خودش فشار داد."ممنون که هستی"
بعد از قطع بوسمون بی اختیار گفتم و باعث شدم لبخند نایل بزرگتر بشه.
"با وجود تو...زندگی من به روال طبیعیش برگشت.من باید از تو تشکر کنم"
لبخند تلخی زدم و گونه ی صورتیش رو نوازش کردم.
نایل از دست هام گرفت و بهم کمک کرد تا بشینم.خمیازه کشیدم و دستم رو لای موهای بهم ریختم کردم.
به اطراف نگاه کردم و ناخودآگاه تک خنده ای زدم."چیه اینجا به نظرت خنده دار میاد؟؟!!"
نایل با تعجب پرسید.بهش نگاه کردم که یک ابروش رو بالا داده بود و با چشم های ریز بهم نگاه میکرد.
شونه هام رو بالا انداختم و گفتم"مثل اینکه تا آخر عمرمون باید تو اینجا زندگی کنیم"
در عرض یک ثانیه تعجبش جاش رو با یک لبخند خبیثانه عوض کرد.
"آره.به پچه هامون"
چشم هام گرد شد.ابرو هام رو بالا دادم و حالا نوبت من بود که با تعجب بهش نگاه کنم.
نایل نگاهی از گوشه چشمش به من انداخت اما خودش رو دوباره مشغول تماشای اطراف اتاق نشون داد و ادامه داد"خب...اینجا نیاز به یه سری تعمیرات داره.باید یه سری وسیله از جانت بگیرم.مثل رنگ،یه پنجره تازه.این آهن هاش زنگ زده!جانت زیاد هم بد نیست بهمون وسیله می_"
"نااایل!"
به در نگاه کوتاهی انداختم اما بعد دوباره با صدای پائین تری ادامه دادم
"حالت خوبه؟!با این شر و ورا معلومه که نه!"
چشم هام رو توی حدقه چرخوندم و به سمت پنجره رفتم و درش رو سفت تر کردم _ازش سوز میومد بیرون_خواستم برم که نایل از بازوم گرفت.اول به نایل نگاه کردم بعد به دستم و به جوری نگاهش کردم تا (منظورت چیه؟!) رو بهش برسونم.
بازوم رو سفت تر گرفت و من رو به خودش چسبوند."دلم برات تنگ شده بود"
نایل بغل گوشم زمزمه کرد و باعث یکم بلرزم و موهای سیخ شدم رو احساس کنم.نایل همونطور که گردنم رو آروم میبوسید به طرف دیوار میبرد با کوبیده شدن کمرم به دیوار فهمیدم به دیوار رسیدیم.پای سمت چپش رو بین پاهام قرار داد و خودش رو بهم چسبوند و من یه ناله خفیف کردم.