chapter20

320 23 1
                                    

د.ا.ن

خیلی سعی کردم بعد از دعوامون جس رو توی خونه نگه دارم ولی فایده ای نداشت.
الان اگه بخوام وضعیتم رو بگم هیچ فرقی با یه مرده نمیکنم.روی کاناپه دراز کشیدم و یکی از دستام رو چشم هام گذاشتم.خونه توی سکوت غرق شده و تنها صدایی که شنیده میشه تیک تیک ساعته.میخوام بلند بشم و برای پیدا کردن جس لندن رو زیر و رو کنم ولی...
انگار که به پاهام وزنه 1000کیلویی آویزون کردن.دستو پاهام یخه ولی روی پیشونیم عرق نشسته.چشمام میسوزه و البته که این به خاطر گریه های زیاده.آره من از گفتن اینکه بعد از رفتنش چقدر گریه کردم ابایی ندارم.پلکام بیشتر از اینکه بسوزه سنگینه نمی تونم بازش کنم.لبام یکم خشکه.
تلفن خونه چند بار زنگ خورد و بعد از چند لحظه رفت روی پیغام گیر.

"خوبه رفیق.حرفام روت تاثیر گذاشته بود.خوب نگهش داشتی ولی فکر میکردم خودت هم..."

با عصبانیت به سمت تلفن رفتم و تلفن رو برداشتم

"فقط خفه شو مایکل .فقط خفه شو."

"باشه.به هرحال منتظرتم"

"گفتم.خفه شووو"

اربده زدم و تلفن رو به طرف دیوار پرت کردم.سریع به طرف اتاق رفتم و ساکم رو پراز لباس کردم.
بعد از 1 ساعت توی پارکینگ فرودگاه ماشین رو پارک کردم و به طرف ساختمون فرودگاه رفتم.به سمت گیت ها میدویدم و موهای روی پیشونیم به پرواز درمیومد.

"من ی بلیط فوری برای بارسلونا میخوام."

"چند لحظه صبر کنید"

یه پسر بلوند گفت و توی کامپیوتر رو به روش یه چیزی تایپ کرد.بعدش دکمه اینتر و بعد ی بلیط برای بارسلونا.اون پسر شماره صندلیم رو گفت و من سریع به طرف باند رفتم.
سریع از پله های هواپیما رفتم و خوشبختانه صندلیم جلوی هواپیما بود.
بعد از3 ساعت که برام به اندازه ی 3 قرن گذشت هواپیما فرود اومد.تاکسی گرفتم و به طرف خارج از شهر رفتم و حالا رو به رو ی اون ساختمون بلند و سیاه ام.سرم رو پائین انداختم و به طرف در ورودی رفتم خواستم برم تو که یکی از اون نگاهبان های جلوی در از شونم گرفت و متوقفم کرد.بهش نگاه کردم که موهاشو بافت آفریقایی زد بود و توی دستش یه تفنگ بزرگ بود.

"کجا؟!"

اون پسر گفت و من تتوی روی مچم رو نشون دادم که ی تفنگ بود و این نشان گروه مون بود.اون پسر منو ول کرد و من سریع وارد ساختمون شدم.توی ساختمون هیچ کس بهم گیر نداد چون تقریبا منو میشناختن تقریبا که نه کاملا !چونکه همش دم پره جانت میپلکیدم.ولی حالا میخوام هرچی زودتر بهش برسم و اون گردن بی نقصشو بشکونم!در محکم باز کردم و اون با صدای زیادی با دیوار برخورد کرد.

"اون کجاس؟"

داد زدم.یک نفر روی صندلی نشسته بود. صندلیش پشت به در بود و داشت سیگار می کشید و از پنجره بزرگ به شهر نسبتا قشنگ بارسلونا نگاه میکرد.

Bad boy《N.H》Onde histórias criam vida. Descubra agora