(داستان از نگاه جسیکا)
در اتاق رو باشدت بازکردم وباعث شد نگاه لارا و کاترین به سمت من برگرده.کاپشنم رو پرت کردم روی مبل و تو خونه بالاپایین میرفتم ودستم رو لای موهام کردم.زیرلبی میگفتم:پسره عوضی...عوضی.
کاترین با نگرانی پرسید:چی شده جسی؟
-اون پسره dick face(:-|)...اوفففف.خدای من.
-نایل هوران؟
-آره خوده عوضیش...من داشتم سرفه میکردم خواستم کمکم کنه ولی اون..اون فقط بی تفاوت بهم نگاه میکرد تازه باهام دعواهم کرد.
بالاخره لارا گفت:بیخیال جسی.فکر میکردم بتونی از روی تتوهاش شخصیتشو تصور کنی..اون یه پانکه.
تصمیم گرفتم یه دوش آب گرم بگیرم.اوه.درسام اون حتی باعث میشه تنها چیزی که به خاطرش تو این دانشگاهم رو یادم بره.لباسام رو پوشیدم ورفتم سراغ میزتحریرم تا حداقل یه دوره بکنم.
****
چشمام گرم شده بود به ساعت نگاه کردم.یعنی الان من3ساعته دارم درس میخونم؟!به خودم کش دادم وجوری خمیازه کشیدم که میخواستم از درد فکم گریه کنم.کتابای فردام رو آماده کردم تا فردا زیاد اذیت نشم.روی تختم خوابیدم وداشتم امتحان فردا اون...بیخیال حتی لیاقت نداره که بهش فکرکنم.
****
به سالن نگاه کردم که پراز صندلی بود ومراقبا داشتن دنبال محلی که میخواستن مراقبت کنن میگشتن.فضای اینجا استرس منو دوبرابر کرد.نفس عمیق کشیدم وبه کارت امتحانیم نگاه کردم که شماره193رو نشون میداد صندلیم رو پیدا کردم وروش نشستم تقریبا وسط سالن بود.با مدادم روی صندلی ضرب گرفته بودم وبه اطراف نگاه میکردم وقتی نگاهم به روبه رو افتاد .اون پسره پانک رو دیدم با چندتا پسری که همیشه باهاشون میگشت.نگاهم رو با یه چشم غره ازش گرفتم وسعی کردم روی امتحان تمرکز کنم که متوجه شدم جاش صندلی بقل دست منه..خدایا!آخه چرا من؟!دلم میخواد کلمو به همین ستونی که روبه رومه بزنم.مراقبا برگه های امتحانی رو پخش کردن.من امتحانم رو سریع تموم کردم سوالا راحت تراز اونی بود که فکرشو میکردم اما من همیشه عادت دارم برگمو تا آخرین لحظه نگه دارم همیشه این کار کمکم میکنه که اگه اشتباهی کردم متوجه بشم ولی اینبار به ضررم بود چون همش نگاه نایل رو برگه من بود فقط کم مونده بود برگه رو ازجلوم برداره من واقعا تعجب میکنم که تا الان مراقبا نفهمیدن.نایل متوجه این شد که دارم به حرکاتش نگاه میکنم برای همین شروع کرد به گفتن :فلان سوال جوابش چی میشه؟ یا اینکه سوالو درست جواب داده یا نه.یه جوری رفتار میکنه انگار ماباهم دوست های چندساله ایم.
ازدر محل امتحانا بیرون اومدم بیرون وقتی از جلوی دوستای نایل ردشدم اونا سوت زدن وبا نگاهشون منو دنبال کردن.یکی ازپسرا که موهای قرمزی داشت گفت:واو.نایل نگفته بودی انقد دوست سکسی ای داری.خانمی افتخار میدی امروز رو باهم باشیم؟