دکمه سبزرنگ رو لمس کردم و موقعی که گوشی بوق میخورد من چندتا نفس عمیق کشیدم.
"الو؟"
صدام یکم میلرزید.آب دهنم رو قورت دادم وادامه دادم
"اممم.نایل خواب بودی؟"
معلومه دختره خنگ.آخه کدوم نادونی ساعت4صبح به مردم زنگ میزنه؟ضمیرناخودآگاهم اینو به من گفت.چشمام رو محکم روی هم فشار دادم تا تمرکز کنم.
"نه...نه."
صدای خواب آلود نایل رو از اونور خط شنیدم.
"اممممم....میشه همدیگرو ببینیم؟"
چندلحظه صبر کردم ولی جوابی نشنیدم.
"نایل؟....نایل؟"
دفعه دوم صدام رو یه خورده بردم بالا وبا غرگفتم.
"ها؟(ها نه بله :/)....الان چته که بهم زنگ زدی؟"
"شاید باهات کار دارم....ولش کن یادم نبود که بی احساسی."
"پوففففف.باشه...تا چند دیقه دیگه بیا پائین"
لبخند پیروز مندانه ای زدم و گوشی رو پرت کردم کنارم.سوییشرتم رو پوشیدم وپاورچین پاورچین از راهرو ردشدم و آروم پله هارو پائین اومدم.سوار ماشین شدم و وقتی در ماشین رو بستم وبه نایل نگاه کردم اون با تنبلی خمیازه کشید.بهش سلام کردم ولی اون فقط سرش رو تکون داد و استارت ماشین رو زد.وارد جاده شده بودیم و بدون اینکه مقصد مشخصی داشته باشیم فقط به راهمون ادامه میدادیم.
"فکر کنم باهام کار داشتی"
نایل گفت ویه لحظه به آینه بغل نگاه کرد.من با انگشت های دستم بازی میکردم.
"آره...راستش ....چه جوری بگم....خب من دارم برای یه مدت میرم بارسلونا"
گفتم وچشمام رو بستم .از اینکه نایل چه واکنشی بده میترسم.نایل ترمز محکمی کرد که اگر کمربند نبسته بودم پرت شده بودم تو شیشه وبعدش صدای گوش خراشی که برای لاستیکا بود.احساس کردم که نایل به سمتم برگشت ومطمئنم که الان داره با چشمهای گرد بهم نگاه میکنه.
"تو...یک بار دیگه حرفتو تکرار کن"
"دارم برای یه مدت میرم بارسلونا....فکرنکنم درکش به این سختی باشه"
نایل دوباره راست سرجاش نشست ودستاش رو محکم تور فرمون چرخوند.
"باشه."
نایل صداش سرد شده بود واین یکم برام ناخوشایند بود.هه.نایل حتی سعی نکرد دلیل رفتنم رو بپرسه.منو باش که فکرمیکردم همچی داره بین ما خوب پیش میره ولی اشتباه میکردم.من همیشه اشتباه میکنم راجع به علایقم من نمیدونم کی رو باید دوست داشت وباید از کی متنفر بود.من یک بار این ضربه روحی رو از پدرم خوردم پس نباید این اشتباه رو دوباره تکرار کنم.
"اممم...تو نمیخوای بدونی که من برای چی میرم؟"
صدام یکم میلرزید.
" حتما دلت برای خانوادت تنگ شده یا یه چیز شبیه این"
حالت صداش همونجوری سرد و بی روح بود.اصلا چرا باید برام حالت صدای یه پسره پانک،عوضی مهم باشه؟پسری که کاری به جز رفتن به کلاب های شبانه نداره ؟
"اصلا راجع بهش کنجکاو نیستی؟"
"من که دوست پسرت نیستم که برام مهم باشه باکی میری با کی میای....مثل اینکه یادت رفته این فقط یه کمک به منه."
نایل گفت ویه نگاه کوتاه بهم انداخت.حاله ی اشکی جلوی چشمام رو پوشونده بود نمیتونستم خوب جلوم رو ببینم.
"نه...تو راست میگی"
لعنتی من دارم گریه میکنم.جلوی این آدم بی احساس دارم احساساتی میشم تا بعد ازش استفاده کنه.این واقعا عالیه.
نایل رو به روی بلوک خوابگاه دخترا نگه داشت.خواستم پیاده بشم که نایل صدام زد وقتی برگشتم یه چیز صاف و گرم رو روی لبم احساس کردم که داشت به آرومی روش تکون میخورد.نایل بعداز چندلحظه ازم جداشد و توی چشمام نگاه کرد.
"خداحافظ جس"
نایل این جمله رو درحد یه زمزمه گفت.بعد تنها صدایی که به گوشم خورد این بود که نایل همونجوری که تقریبا روم بود از پشتم در ماشین رو باز کرد.
"برمیگردی.مگه نه؟"
من فقط تونستم سرم رو تکون بدم چون به خاطر اتفاق چندلحظه پیش هنوز توی شوکم.دستم رو آروم از دستش بیرون کشیدم.وقتی که روی تختم دراز کشیدم، طولی نکشید که همه چیز برام سیاه شد.