chapter5

534 62 5
                                    

به smsه توجه نکردم.منتظر شدم تا کاترین و لارا هم بلند بشن باهم صبحونه بخوریم.لباسم رو عوض کردم وروی مبل چرم سبزی که جلوی تلوزیون بود مشغول دیدن تلوزیون شدم.شبکه هارو بالا پایین کردم ویه شبکه بود که داشت یه موزیک ویدیو پخش میکرد.داشتم با  آهنگ میخوندم وسرم رو تکون میدادم که کاترین بلند شد.باصدای گرفتش که به خاطر خواب بود گفت:به به.چه سحرخیز.

-نه بابا همچین سحرخیزم نیستم.چون جام تازس زیاد خوابم نبرد وگرنه حالا حالاها بیدار بشو نبودم.

بعداز چند دقیقه لارا هم بلند شد وباهم مشغول خوردن صبحانه شدیم.

لارا همونجوری که داشت لقمشو میزاشت دو دهنش پرسید:اولین روزت خوب بود؟

-آخ دست رو دلم نزار.5دیقه دیر کردم،تقریبا داشتم از سرویس جا میموندم و یه صحنه ی حال بهم زن.

کاترین هم بهمون تو حرف زدن اضآفه شدوگفت:چه چیز حال بهم زنی؟

گفتم:دوتادختروپسر داشتن توی کلاس تقریبا همو میبوسیدن.

لارا و کاترین بهم نگاه کردن وخندیدن

-ببخشید چیش خنده داشت؟!

صدای زنگ گوشیم دراومد وباعث شد اونا از جواب دادن نجات پیدا کنن.اه ول کن نیست این عوضی.گوشیم رو باعصبانیت برداشتم.

-بله؟!چرا هی زنگ میزنی مواب نمیدی؟مریضی؟اگه مریضی تیمارستان سراغ دارم.

اون جواب داد ومن رو سورپرایز کرد.

-چته؟!آرومتر.

صداش خیلی آشناست."اسم خیلی قشنگی داری"این صدا تو گوشم میپیچید وهر لحظه منو به جواب نزدیکتر میکرد.نایل؟!اون شماره منو از کجا آورده؟!

-توشماره منو از کجا گیر آوردی؟!

-از یکم زرنگی.اگه همدیگرو ببینیم میگم.

-تو..الان کجایی؟

-پایین دم خوابگاه.گفتم تا1ساعت دیگه آماده باش.چرا گوش نکردی.

-از کجا معلوم تو راست میگی؟

-اگه تشریف بیارین دم پنجره آشپزخونه یه ماشین سیاه رو میبینی که من بهش تکیه دادم.

من رفتم دم پنجره به بیرون نگاه کردم اون راست میگه واقعا پایین منتظره.نایل انگار تمام مدتی که داشت با من حرف میزد به پنجره نگاه میکرد چون وقتی از پنجره به بیرون نگاه کردم برام دست تکون داد منم بدون هیچ عکس العملی ازپنجره دور شدم.

-حالا نمیخوای بیای پایین الان10دیقست منتظرم.

-من باکسایی که نمیشناسمشون قرار نمیزارم.

-ما از بارسلونا تا لندن کنار هم بودیم.

-کنار هم بودیم ولی خواب.

حرفشو تصحیح کردم.من اصلا حس خوبی نسبت بهش ندارم انگار یه چیزی من میگه این یه نقشست.

-اگه تو نیای پایین من میام بالا.

-چی میخوای بگی؟پشت تلفن بگو میشنوم.

-میخوام بیشتر آشناشیم.

پسره ی پررو.

-من نیازی به آشنایت بیشتر ندارم.

-حواست باشه که داری با کی حرف میزنی.

-ببخشید؟!

-متاسفم...خب توخیلی سفتی.

-پوففففف.باشه الان میام.

سیوشرتم روبرداشتم ورفتم پایین وقتی منو دید برام دست تکون داد من با اخم رفتم سمتش وباهمون حالت سوار ماشین شدم.وقتی که سوارشد بدون معطلی ازش سوالمو پرسیدم.

-بامن چی کار داشتی؟

اینو گفتم بهش نگاه کردم.

-اینجا که نمیشه...تو ماشین.

من خواستم درو باز کنم اما همون لحظه نایل قفل مرکزی رو زد ومن باتعجب بهش نگاه کردم.نایل نیشخندی زد وماشین رو روشن کرد.من اصلا نمیدونم چرا اومدم پایین.خدایا عجب غلطی کردم هرچی از دانشگاه دورتر میشیم استرس و ترس من بیشتر میشه وقتی ما ازدر اصلی دانشگاه رد شدیم من برگشتم عقب رونگاه کردم بعد به نایل اون خندید حالا به نظر من خنده هاش هم ترگرسناک شدن.اون بغل جاده نگه داشت وبرگشت سمت من.من اصلا نمیتونستم بهش نگاه کنم چشمام رو بسته بودم وخودم رو برای هراتفاق وحشتناکی آماده کرده بودم اما به جای هرچیز وحشتناکی گرمای نفس نایل رو که به گوشم میخورد حس کردم.نمیدونستم چه کار باید بکنم بدنم توانایی هیچ عکس العملی رو نداشت.

باصدای آروم وناراحت گفت:تو ازمن میترسی؟!

من خودمو به صندلی بیشتر فشار میدادم وچشمام بسته بود که نایل از من دور شد ومحکم به فرمون ماشین میزد داد میزد:فاک فاک.
چیشده!؟چرا داره داد میزنه؟چرا باید ترس من براش مهم باشه؟!
باصدایی که حتی خودم هم به زور میشنیدم گفتم:میشه داد نزنی؟
نایل ماشین رو روشن کردو جاده رودوز زد وبه سمت دانشگاه روند.
ازش پرسیدم:کجا داریم میزیم؟
_تو همیشه انقد سوال میپرسی؟!....دانشگاه.
اون هنوز تن صداشو پایین نیاورده واین یکم ترسناکه.بعد از چند دقیقه نایل روبه روی خوابگاه پارک کرد ومن خواستم پیاده بشم اما تصمیم گرفتم سوالی که تمامه مدت کی توی راه بودیم ذهنمو به خودش مشغول کرده بود بپرسم:چرا موقعی که من ترسیدم ناراحت شدی؟
اون به من یه نگاه کوتاه کرد بعد به به بیرون خیره شد.
_چونکه با تمام دخترایی که دیدم فرق میکنی.....کم یابا باارزشن.
سرمو تکون دادم واز ماشین پیاده شدم انقدر حواسم پرت نایل بود که توی راه پله با یه دختر برخورد کردم حالا بگذریم که چقد با نفرت بهم نگاه کرد.منظور نایل چی بود؟هرچقدر فکر میکنم منظورش رو نمیفهمم."کم یابا با ارزشن"

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
~~~~~~~~~~~~~~~

سلام گایز!
اول دوتا چیز بگم
1_نایل عاشق نشده خیالتون راحت
2_عین افترهم خبری از شرط بندی نیست.
امیدوارم خوشتون اونده باشه.

Bad boy《N.H》Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon