"تابستون"

172 32 14
                                    

هري استايلز و سارا مكدونالد،تابستون براي استراحتي كوتاه به خانه برگشتند!!!هري تونسته بود تو رشته ي هنر كمك هزينه ي تحصيلي بگيره و بتونه از پاريس به چين بره.هري سريعا اين خبرو با نامه به كارا گفته بود،كارا هم مثه يه دوست يا بهتره بگم "خواهر"بهش تبريك گفته بود.

عصر قرار بود هري به نيومون برسه،كارا لباسي طلايي تا زير زانوش پوشيده بود.كارا به شوق شنيدن صداي سوت هري به باغ روي تپه ها رفت و هر لحظه هيجانش براي ديدن هري بيشتر ميشد كه يدفه خاله كاترين از لاي بوته ها بيرن آمدو گفت:"سارا و هري توي خونه منتظرتن عزيزم،عجله كن!!"

كارا متين و با وقار وارد پذيرايي شد.سارا با همون شور شوق بچگيش تو بغل كارا پريد،هيچ تغيري نكرده بود،همون دختر دوست داشتني قديم!!
و اما هري!درست مثل خود كارا سردو بي احساس سلام كرد،اين واقعا هري بود؟؟نه اين هري استايلز دانشجوي تحصيل كرده توي پاريس و دانشجوي آينده كشور چين بود!!اين هري كه انگار تمام خاطرات و ارزو هاي بچگيو فراموش كرده بود حتي آرزو هاي دختر بچه دهاتيي كه تو گذشته هم بازيش بود!!

نتيجه گيري كارا كاملا غير منصفانه بود،كارا تو وضعي نبود كه بتونه قضاوت كنه.باز هم احساس حقارت مي كرد.اون با لباسي طلايي رنگ به باغ رفته بودو منتظر سوت كسي بود كه فراموشش كرده بودو فقط به عنوان يه دوست و هم كلاسي گذشته امده بود كه ببينتش.جاي شكر داشت كه هري از قضيه با خبر نشده بود.
كارا با نهايت سردي و ملايمت و با لحني كاملا ادبي و رسمي با هري حرف ميزد جوري كه انگار جلوي يه غريبه نشسته!كارا چند تا از طراحي هاي هريو تو مجله هاي مختلف ديده بود.هريم چند تا از نوشته هاي كارا رو تو مجله هاي مختلف خونده بود.

ملاقات خيلي ناراحت كننده اي بود اما نه براي "سارا" كه داشت از اين ديدار لذت مي برد و از برنامه هاي مهيجش تو اين دو هفته صحبت مي كرد و پشت سر هم سوال مي كرد.سارا همون ساراي دوست داشتني قديم بود با همون لباساي پرزرق و برق و عجيبش،با اين لباسش شبيه ملكه ها شده بود،زيبايي سارا سوزشي توي قلب كارا ايجاد كرد نه از روي حسادت بلكه از روي "حقارت".

كارا فكر مي كرد هري بخاطر زيبايي و موهاي طلاي سارا، به او علاقه مند شده و اول به ديدن سارا رفته-تو اين مدتي كه كارا تو باغ بود و انتظارشو مي كشيد.اما چه فايده؟؟چه اهميتي داشت؟كارا مثل قديما فقط يه دوست معمولي بود.فقط يه دوست معمولي معمولي،وقتي هري و سارا خندون و شوخي كنان از خانه رفتند،كارا به اتاقش رفتو درو قفل كرد و تا صبح فردا بيرون نيومد!!!!

اين قسمت كوتاه تر بود❤️❤️❤️نظر بديد لطفا❤️❤️تا يكشنبه يه قسمت ديگه هم آپ ميكنم منتظر باشيد
(براي كم شدن خستگيتون و متفاوت شدنش من دوست صميمي كارا،مايلي،رو به "سارا" تغيير دادم

ClimbWhere stories live. Discover now