"عروسى شوم"

105 21 5
                                    

سارا بالاخره لباس عروسشو پوشيد.

هرى حق داشت عاشقش بشه

خاله كاترين وقتى جلو امد به سارا گفت:"شبيه ملكه ها شدى"

كارا جلو رفتو صورت سارا رو بوسيد
-اميدوارم تا ابد خوشبخت باشى ساراى عزيزم

-كارا يه لطفى بهم بكن همه رو از اتاق بيرون كن ميخوام تنها باشم،تنهاى تنها

كارا اين خواسترو براورده كرد.

همون موقع خاله ايدا از پله ها بالا مي دوويد.
-اوه سلام خاله ايدا نگرانتون شدم،فكر كردم اتفاقى افتاده

-افتاده كارا افتاده.

-بيچاره بروكلين يه ساعت پيش تو تصادف ماشين كشته شد.

كارا جيغ كشيد و داشت ميفتاد رو زمين

خاله ايدا ادامه داد:"خب حسابى درب و داغون شده مطمئنم تا الان مرده."

عمه ميشل گفت:"نذارين سارا چيزي بفهمه حالش خراب ميشه اون دو تا خيلى صميمى بودن"

كارا كه واقعا مضطرب بود در اتاق سارا رو كوبيد.

كسى جواب نداد

درو باز كرد.تور عروس زمين بود و همينطور دسته گل اركيده

اما اثرى از خود سارا نبود.

دكتر مكدونالد (باباى سارا)بالا اومد
-چيشده؟سارا كجاس؟

-رفته

-كجا اخه؟

-سراغ بروكلين!

مهمونى به صحنه آشفتگى تبديل شد.

هيچ عروسيى توى نيومون اينجورى نشده بود

كارا داد زد:"گريه و زارى بسه،سارا با گريه هاى شما برنميگرده،به اين مهمونى به چشم يه شب نشينى نگاه كنيد،شامارو حاضر كنيد وقت شامه"

شام سرو شد اما با اين حال شام به كسى نچسبيد.

دكتر مكدونالد دنبال سارا رفته بود اما سارا گفته بود با كسى به جز بروكلين ازدواج نميكنه

پشت اين حادثه فقط يه چيز ذهن كارا رو مشغول كرده بود:"هرى كجا بود؟چيكار ميكرد؟

ClimbOù les histoires vivent. Découvrez maintenant