خاله كاترين هيچوقت خودشو بخاطر اين كه اون روز سبد خياطيشو توي پله ها گذاشته بود نبخشيد،تا حالا مرتكب چنين اشتباهي نشده بود،داشت جعبه رو به اتاقش مى برد كه خاله مري از اشپزخونه صدايش كرده بود تا جاي ظرف هاي سوپ خوري رو بپرسه.
كاترين سبد رو روي پله ها گذاشته و به طرف اشپزخونه دويده بود.يه دقيقه بيشتر طول نكشيده بود.اما همون يه دقيقه براي كارا و سرنوشتي كه انتظارشو ميكشيد كافي بود.دخترك گريان كه درست جايي رو نميديد پاش روي سبد رفت و از پلكان بلند و شيب دار خونه با سر سقوط كرد.(😭😭😭😭😭)
كارا ترسيده بود،بعد دچار گيجي شد و بعد حس كرد بدنش از گرما مى سوزد،لحظه اى صعود مى كرد و لحظه اى بعد به عمق ناشناخته اى سقوط مى كرد.
درد وحشتناكي در پاهاش حس مى كرد و ديگه هيچي نفهميد،وقتي كاترين و مري به اونجا رسيدند،كارا رو مچاله شده پايين پله ها ديدند كه دورش پر از نخ هاي كامواست و قيچي خم شده خاله كاترين بى رحمانه تو پاش رفته.(😭😭😭😭😭✂️✂️)
—-—-—-️—-—-
ممنون از حمايتاتون😍
اين قسمت واقعا غم انگيزه😭😭😭😭😭👌
گايز قسمت بعدو،بعد اين كه راي ها ده تا شد ميذارم😄🍂🍃
YOU ARE READING
Climb
Romanceكارا ميدونه كه قراره نويسنده ي بزرگي بشه همچنين ميدونه كه خودشو عشق بچگيش هري استايلز باهم از پس موانع بر ميان.اما وقتي هري براي رسيدن ب هدفش كارا رو تنها گذاشت،دنياي كارا از هم پاشيد،رفتن هري باعث شد كارا راضي به ازدواج با مردي شود كه عاشقش نيست...