كارا با اعتماد به نفس بالا بعد تموم شدن "مفهوم گل سرخ" شروع به تايپ كرد و براى يه ناشر فرستاد.چهار بار فرستاد.برگشت خورد.گوشه هاى كاغذ ها تا خورده بودند.دوباره همشونو تايپ كرد.بازم فرستاد.هيچى هيچى.تعداد دفعات تايپ داستان از دستش در رفته بود.
كرا گفت:"تموم شد.برگه هاى داستانمو چك نويس ميكنم.همان نوشتن داستان هاى كوتاهمو ادامه ميدم"فرداى اون روز خبر رسيد پسر دايي اندرو(همون كه كارا باهاش ازدواج نكرد)ميخواد درختاى پير بالاى تپه رو ببره.كارا وقتى فهميد خيلى گريه كرد،خاطرات بچگيش اونجا بود.
خاله مرى كه متوجه دليل گريه كارا شده بود گفت:"اگه با پسر دايي اندروت ازدواج ميكردى كل نيومون مال تو ميشد"-فرقى نميكرد،اندرو كار خودشو ميكرد.فك ميكرد مرد رعيسس زنه
-امسال بيست و چهار ساله ميشى كارا
-خب كه چى؟😭
-----
كارا در بيست و چهارمين سال تولدش نامه اى از خود چهارده سالش دريافت كرد.بازش كردو خوند.اونقدر كه انتظارشو كشيده بود جالب نبود.
عطرى قديمى همزمان با باز كردن نامه تو هوا پخش شد.بوى گلبرگ هاى رز!كارا با خودش گفت:"نامه ام واقعا احمقانست،بايد بخونيو بهش بخندي"
در اخر كاراى چهارده ساله پرسيده بود:"كتابتو چاپ كردى؟صعود كردى؟اه بيستو چهار سالگى بهت حسوديم ميشه.جاى تو بودن بايد فوق العاده باشه،ديگه از درختا اويزون نميشي؟اه الان يه زن متاهلى كه بچه داره كه با يكى كه نميدونم تو خونه مايوس زندگى ميكنه؟بيست و چهار سالگى عزيزم پرشور باش من عاشق ادم هاى پرشورم.اميدوارم منو فراموش نكرده باشى.
چهارده سالگى كم اعقلت
همون خودت"
كارا سرشو روى ميز گذاشت و شروع به گريه كردن كرد،چهارده سالگى نادان كه خوب ميدونست چجورى بايد شاد باشه!به چهارده سالگيش گفت:"كاش هيچوقت نامتو نميخوندم،حالا مجبورم امشب بى خوابى بكشمو تاسف بخورم"
با اين حالا صداى پاى سرنوشت از پله ها به گوشش رسيد
قسمت بعد عاليهههه
BINABASA MO ANG
Climb
Romanceكارا ميدونه كه قراره نويسنده ي بزرگي بشه همچنين ميدونه كه خودشو عشق بچگيش هري استايلز باهم از پس موانع بر ميان.اما وقتي هري براي رسيدن ب هدفش كارا رو تنها گذاشت،دنياي كارا از هم پاشيد،رفتن هري باعث شد كارا راضي به ازدواج با مردي شود كه عاشقش نيست...