سر كلاس همش حواسش بهم بود،هى نگام ميكرد،ازم سوال ميكرد،ميومد ته كلاس روم كرم ميريخت،هيچ دختر ديگه ايو تحويل نميگرفت،رسما شده بود مرد مورد علاقه ى هر دخترى
خيلى استرس داشتم،كلافه بودم،فكر كنم رها فهميد يه چيزيمه
"مانى"
"هوم"
"چته"
با يه لحن حق به جانب گفتم
"چيزيم نيست كه"
"دروغ نگو،تابلوئه"
"اِ!جو نده ديوونه هيچيم نيست"
"مهران كارى كرده؟"
با شنيدن اسمش دلم هرى ريخت
"نه"
"باشه اصن نگو ولى فكر نكن نفهميدم"
يه خنده ى مصنوعى كردم و وانمود كردم به درس گوش ميكنم ولى تمام حواسم پيش مهران و اتفاقايى كه امروز قراره بيفته اس،يه بار ديگه از خودم پرسيدم
واقعا مطمئنى ميخواى اينكارو كنى؟
و جوابش بى هيچ شكى آره بود
زنگ كه خورد زود از جلوى رها و پريا رد شدم كه قيافه ى تابلومو نبينن،تو راهرو چشمم خورد به مهران،يه جورى نگاهم كرد كه احساس كردم با چشاش داره ميكنتم،انقدر نگاهش داغ و تحريك كننده بود دلم ميخواست همونجا جلوى همه ى بچه ها ...
نتونستم ديگه نگاش كنم،هركى مارو اونجورى ميديد ميفهميد يه خبرى هست،انقدر هول بودم ٢،٣ بار داشتم تو پله ها ميخوردم زمين،از در مدرسه كه اومدم بيرون و داشتم ميرفتم سمت جاى هميشگى ديدم يه ماشين آشنا داره برام بوق ميزنه
يا خداااا اين كه ميلاده !!!
انگار يه سطل آب يخ ريخته بودن رو سرم،به ماست ترين حالت ممكن رفتم دم ماشينش،حتى دلم نميخواست نگاش كنم چه برسه باهاش حرف بزنم،شيشه رو داد پايين
"سلام مانلى"
"سلام ميلاد،تو اينجا چيكار ميكنى"
"اومدم دنبالت"
"مگه من خودم سرويس ندارم؟"
"چرا ماشالا سرويست پورشه ام داره"
اينو كه گفت عصبانيت از چشام داشت ميزد بيرون
"مسخره نشو ميلاد،اومدى دم مدرسه م آبرومو ببرى؟"
"نه فقط دارم جلوى اشتباهتو ميگيرم"
"من خودم ميدونم چى درسته چى اشتباه"
"نميدونى وگرنه اينكارو نميكردى،سوار شو بريم"
"نميخوام"
"سوار شو تا تمام اين مدرسه رو رو سر تو و عشقت خراب نكردم"
"منو تهديد نكن ميلاد،منم بلدم ازين حرفا"
"سوار ميشى يا نه؟"
"نه"
"پس هرچى ازت ميدونم و امشب به بابا ميگم"
"تو اينكارو نميكنى"
"ميتونى امتحان كنى"
"منم قضيه ى سوگل و ميگم"
"خب بگو،فكر كردى واقعا چيزى از من كم ميشه؟فكر كردى اونا حدس نميزنن بعد اينهمه مدت؟مانلى من پسرم،اتفاقى برام نميفته،حرف پشت سرم نميزنن ولى تو دخترى،تويى كه بايد حواست به خودت باشه،من نميخواستم با سوگل كارى كنم خودش اصرار داشت،ميگفت رابطمون محكم تر ميشه،يه جوراييم حق داشت ولى بعد از چند سال اين اتفاق افتاد،منم سوگل و دوست دارم و نميذارم ازين كار پشيمون شه،ولى همه مثل من نيستن،خواهر عزيزم من همجنس خودمو ميشناسم،سوار شو بريم،خواهش ميكنم"
حرفاش بغضمو شكوند و سوار ماشين شدم،تمام راه و اشك ريختم،ميلاد سعى كرد آرومم كنه ولى موفق نشد،همه ى برنامه هامو خراب كرد،احتمالا مهران خيلى عصبى ميشه از دستم
گوشيمو نگاه كردم،١٢ تا ميسكال و ٥،٦ تا اس ام اس داده بود،بدون اينكه بخونم چي گفته براش زدم
-مهران ببخشيد يه اتفاقى افتاد من نميتونم بيام،برات توضيح ميدم
و گوشيمو خاموش كردم،وقتى رسيديم خونه هم با هيچكى حرف نزدم و يك راست رفتم تو اتاقمو درو بستم
دراز كشيدم روتخت و اشكام گوله گوله ميريخت پايين،چقدر ميتونست روز خوبى باشه امروز،اه خدايا چرا آخه چرا؟
خيلى دلم گرفته بود انقدر گريه كردم تا خوابم برد،نصف شب از خواب پاشدم،ساعت ٢ بود،گوشيمو روشن كردم
يه عالمه تكست نگران از مهران بود چندتا ام از پريا،هنوز حوصله ندارم درباره اتفاقى كه افتاد حرف بزنم پس بازم خاموشش كردم و رفتم تو فكر،حرفاى ميلاد منطقى بود،شايد واسه اينكار خيلى زوده،شايد نبايد هنوز انقدر بهش اعتماد كنم،ولى وقتى ياد حرفاش ميفتم،قربون صدقه هاش،نگاهاش سر كلاس،ولع لباش ... نميتونم باورش نكنم،همه چى خيلى پرفكته،احساس ميكنم كنار اون خيلى خوشبختم،تنها چيزيه كه تو اين دنيا ميخوام
موندم تو ٢راهى،نميدونم چى راسته چى دروغ،آخه ميلاد كه تاحالا مهرانو نديده،يك كلمه هم باهاش حرف نزده،از كجا ميدونه راست نميگه؟ اصلا راهش همينه،بايد باهم حرف بزنن،بايد مهران ميلادو قانع كنه كه منو دوست داره و همه چى حقيقت داره
ازين تصميمم ذوق زده شدم،بايد به مهران بگم،گوشيمو روشن كردم و براش زدم
-بايد درباره ى يه چيزمهم باهات حرف بزنم
١ دقيقه نشده بود كه جواب داد
-مانلى چيشده،دق مرگم كردى،از نگرانى پاشدم اومدم دم خونتون كه نكنه اتفاق بدى برات افتاده باشه،ترو خدا بگو قضيه چيه تا ديوونه نشدم
-توديوونه اى،چيز مهميه ولى نگرانش نباش راحت حل ميشه،چرا نخوابيدى؟
-واقعا فكر كردى خوابم ميبره تواين شرايط؟تو امروز به جاى اينكه تو بغل من باشى معلوم نيست كجا بودى،يكم فكر منو نكردى؟نگفتى بدون مانليم خل ميشم؟تا وقتى كه اسم قشنگت بياد رو صفحه ى اين لعنتى مردم و زنده شدم
-من قربونت برم عزيزم،ببخشيد تروخدا،توضيح ميدم همرو فقط اينجورى نميشه بايد ببينمت
-هر وقت خواستى ميتونى بياى پيشم
-نه بريم بيرون
-بهم اعتماد ندارى؟
-دارم،ولى بايد توضيح بدم تا بفهمى چرا ميگم نه
-باشه
-بخواب ديگه عزيزم فردا كلاس دارى،ببخشيد نگرانت كردم،شب
بخير
-شب بخير عشق من
خوابيدم تا فردا صبح
تو مدرسه پريا پدرمو درورد از بس سين جين كرد كه چيشده،منم يه مشت چرت و پرت بهش گفتم اصلا حوصله ى توضيح دادن نداشتم،دلم ميخواست زودتر زنگ بخوره برم خونه كلى كار دارم
پريا كه ديد اعصاب ندارم زياد نيومد پيشم رها ام كه از ديروز تو قيافس،٢زنگ شيمى خيلى دير گذشت،كلى درس سخت و يه معلم خل و چل ديوونه كه فقط منتظره يه چيزى بگى گند بزنه بهت
تعطيل كه شديم رفتم دم در منتظر سرويس كه ديدم بازم ميلاد اونجاست،رفتم پيشش
"تو قراره هرروز بياى اينجا؟!"
"آره"
با يه لحن خيلى حق به جانب گفتم
"عزيزم،امروز اينجا كلاس نداره نگران نباش با سرويس برميگشتم"
"برام مهم نيست،اعتمادى كه از بين بره خيلى دير دوباره بدست مياد مانلى خانم"
يه چشم غره بهش رفتم و سوار شدم،برج زهرمار خوش اخلاق تر از منه الان!
تا رسيدم خونه رفتم تو اتاق درو بستم و زنگ زدم مهران
"سلام مانلى"
"سلام عزيزم،واى مهران ببخشيد بابت ديروز،طاقت ندارم تا وقتى بريم بيرون بهت نگم،اگه بدونى چيشد"
"چيشد؟"
"بابا اين ميلاد،داداش بزرگترم،فهميده بود منو تو باهميم،يه بار كه منو رسوندى خونه ديدمون،واسه همينم بهت ميگفتم منو دم خونه پياده نكن،حالا ازون موقع قفلى زده رو من همش مياد دم مدرسه دنبالم،اونروزم اون اومد كه نشد بيام پيش تو"
"واقعا؟اين كه خيلى بده مانلى،اگه يه وقت به خانوادت بگه"
"خب ديگه ما نبايد بذاريم اين اتفاق بيفته،تو بايد باهاش حرف بزنى بهش ثابت كنى منو دوست دارى و همه چى واقعيه"
يكم سكوت كرد
"من باهاش حرف بزنم؟"
"آره،فقط اينجورى دست از سرمون برميداره"
"ولى،آخه،مانلى..."
"چيه مهران؟ميخواى بگى حاضر نيستى واسه راحتيمون اينكارو كنى؟يه كار به اين كوچيكى اينهمه مِن و مِن داره؟من فكر ميكردم واسه داشتن من هر كارى حاضرى بكنى!!!"
"آره حاضرم مانلى ولى اين فرق ..."
حرفشو قطع كردم
"مهران،يا ميلادو قانع ميكنى يا همه چى دروغ بوده كه انقدر ميترسى ازين كار"
"باشه مانلى،باشه،بزرگش نكن اتقدر،باهاش حرف ميزنم ولى اگه نشد من تورو واسه هميشه از دست ميدم اينجورى"
"تو اگه بخواى ميتونى منو بدست بيارى،هميشه يه راهى هست"
"باشه،كِى؟"
"وايسا اول به ميلاد بگم بعد بهت خبر ميدم"
"باشه"
"مرسى عشق من"
"خواهش ميكنم"
"دوست دارم"
"منم"
"خداحافظ"
"خداحافظ"
خوشم نيومد از مدل برخوردش با اين قضيه،توقع داشتم خيلى زود موافقت كنه،حالا بايد برم مخ ميلادو بزنم
يه دوش گرفتم و وقتى خشك شدم رفتم دم اتاقش در زدم
"بيا تو"
رفتم تو،پاى تلفن بود
-عشقم مانلى كارم داره،بهت زنگ ميزنم
خدافظى كردن و قطع كرد
"سوگل بود؟"
"آره"
"اوهوم،ميلاد؟"
"هوم؟"
"يه خواهش ازت دارم"
"اگه راجع به اون مرتيكس نگو"
"ميلاد خواهش ميكنم ازت،تو بايد بهش فرصت بدى تا خودشو به تو ثابت كنه،بخدا اگه باهاش حرف بزنى ميفهمى دروغ نميگه،من كه تاحالا چيزى از تو نخواستم خب يك بار به حرف من گوش كن"
"من نميخوام كسى كه ميخواد زندگيه خواهرم و خراب كنه رو ببينم،نميخوام حرفاى مسخرش براى قانع كردنمو بشنوم،توام اگه يكم عاقل باشى نه خودت طرفش ميرى نه از من ميخواى راه و برات باز كنم كه برى"
"آخه تو از كجا انقدر مطمئنى كه آدم بديه؟ تو كه تاحالا نه ديديش نه باهاش حرف زدى!!"
"باشه مانلى ميبينمش كه بعدا نگى نديده قضاوت كردى ولى واى به حالت اگه حرفام به خودم ثابت شه،ديگه هيچوقت باورت نميكنم اونوقت"
"مرسى ميلاد"
چيزى نگفت منم رفتم از اتاقش بيرون،خيلى خوشحالم كه راضى شد،اميدوارم مهران از پسش بر بياد
يه تكست بهش دادم
-ميلاد اوكى داد باهات حرف بزنه،كى بريم بيرون؟
-نميدونم
-فردا خوبه؟
-نه
-چرا؟
-همين كه گفتم،فردا نميشه،يه روز ديگه
-پس فردا؟
-اوكى
-چقدر بد اخلاقى
-نه نيستم
-هستى
-نميدونم شايدم
-واااا مهران چته؟! بهت برخورده گفتم با داداشم حرف بزنى؟
-نه ولى كارت درست نبود،اون واسه اينكه حرف خودشو بهت ثابت كنه منو قبول نميكنه
-بايد يه كارى بكنيم كه قبول كنه خب،كار سختى نيست مهران فقط بايد اون چيزى كه من توى تو ديدم اونم ببينه
-اميدوارم ...
-مطمئنم كه ميشه فقط تو همه ى تلاشتو بكن
-باشه
-مرسى عشق من
-خواهش
نميدونم چرا انقدر لوس كرده خودشو،مگه اونم نميخواد كنار هم راحت باشيم؟پس بايد با كمال ميل اينكارو انجام بده نه اينجورى
با اينكه ميلاد يه اتاق اونور تر بود ولى واسه اينكه باهاش چشم تو چشم نشم و به وقت نظرش عوض نشه بهش تكست دادم
-پس فردا بريم بيرون
-اون تعيين ميكنه كِى؟
-نه من پيشنهاد دادم
-نبايد از من بپرسى قبلش؟
-آخه تو كه برنامه اى ندارى همش يا خونه اى يا با سوگل يا دوستات،خواهرت مهم تر از اونا نيست؟
-به نظرت اگه نبود الان نشسته بودم خونه حرصشو ميخوردم يا با همونايى كه گفتى مشغول عشق و حال بودم؟
-خب حالا ببخشيد،پس فردا خوبه؟
-باشه
-مرسى ميلاد
-خواهش ميكنم
الان خيالم راحت تره،ولى يه نگرانيه بزرگتر دارم،اگه ميلاد راضى نشه چى ... ؟
YOU ARE READING
كسوف
Romanceمانلى اديب يه دختر ساده ى دبيرستانى كه درگير رابطه با يكى از معلماش ميشه و همه چيز تو زندگيش تغيير ميكنه ... بخونيد،خوشتون مياد ✌️