دل نوشته

691 34 11
                                    

روزى كه در من نگاه ميكردى و ان دختر بچه ى جسور و پررو را تحسين ميكردى به خاطر مياورى؟
من هنوز همانم جانم،دختر بچه ام كمى بهانه گرفته،قهر كرده و گوشه اى چمباتمه زده،با ابروان در هم
منتظر توست
منتظر دست هاى مردانه اى كه به زير چانه اش بيايد و صورتش را از بياورد بالا و در چشمانش نگاه كند و دست بكشد روى ابروهايش تا گره هايشان را باز كند
منتظر گرماى لمس تو روى گونه ها و لبانش است تا دوباره طعم لبخند سرشار از غرورش را به خاطر بياورد
بچه است ديگر،گه گاهى بهانه گير ميشود تا توجهت را بخرد،اما وقتى ببيند حواست نيست لج ميكند،با خودش و زندگى و دنيايش لج ميكند،آنموقع ممكن است پشتش را كند به همه چيز حتى من و كوله پشتى صورتيش را بندازد پشتش و برود
گه گاهى برميگردد و به اميد اينكه پشت سرش آمده باشى تا ناگهان وقتى حواسش نيست در آغوشش بكشى و گرما را به وجودش بازگردانى پشتش را نگاه ميكند
اما ... اما تو حواست جاى ديگريست،محو دختر بچه ى شيطان ديگرى شدى،دارد با چشمانش افسونت ميكند
دارى تمام چيزهايى كه از تو ميخواستم را به او ميدهى،دارى ديوانه ى خنده هاى از سر شيطنتش ميشوى،جان من،دختركم هنوز ميتواند بخندد،هنوز ميتواند برايت دلبرى كند،هنوز بلد است چطور در آن چشمان پر از راز نگاه كند و راه قلبت را پيدا كند و در جاى هميشگى اش بنشيند به بازى كردن،فقط منتظر يك اشاره از سمت توست،فقط يك نگاه،يك لبخند،اما آن را از او دريغ ميكنى
ديگر اميدى به برگشتن ندارد،از تو دور و دورتر ميشود،گوش هايش را ميگيرد تا صداى خنده هايت با او را نشنود،سرعت قدم هايش را زياد ميكند تا زودتر برود
نميدانم چقدر دور شد،فقط وقتى به خودش آمد تار هاى سفيد ميان گيسوانش دليل كافى براى نبودنش بود

Yekam delam gerefte bud,bebakhshid ...

كسوفWhere stories live. Discover now