[4]

1.4K 234 51
                                    

 جلو تر میره و کاملا وارد خونه میشه

خونه بزرگ و تره رنگی بود...قشنگ بود اما بوی سیگار همه جارو پر کرده بود

چیزی که برای لیام خیلی خیلی جالب بود همون دفتری بود همیشه همراه غریبش بود

-خب چرا چیزی نمیگی...نمی تونم بفهمم که چرا سرسپرستی عه منو قبول کردی با اینکه هیچوقت خونه نیستی...البته میدونی چیه از کافت خوشم میاد مستر کروز...درسته خیلی گند اخلاقی ولی شغلت خوبه راستی...کتابه داره تموم میشه

لیام میتونست موهای مشکی و قد تقریبا بلندشو از پشت تشخیص بده...اب دهنشو قورت داد  ولی وقتی که اون رو دید که 

داره برمیگرده دوباره سرجاشم میخکوب شد

-عاره میگفتم کروز....

وقتی که کامل بر میگرده با دیدن لیام چشمای درشتش بیشتر بزرگ میشه

-تو...تو اینجا چیکار میکنی

لیام هنوز هنگه...مغزش کلماتی رو پیدا نمی کنن تا جواب بدن

-نشنیدی چی گفتم...تو اینجا چیکار میکنی

لیام بیشتر دستپاچه میشه...چی باید بگه...دنبال تو غریبه ی عزیزم میگشتم

اه چقد میتونست مزخرف باشه

-جوب میدی یا زنگ بزنم پلیس

لیام به خودش میاد و با من و من جواب میده

-نه..نه...راستش من تو کافه ای که هر روز میومدی...

-میدونم...پرسیدم اینجا چیکار می کنی

-خب...من دیدم که تو خیلی وقته دیگه نمیای و خب...شاید بگی احمقانس ولی من نگرانت شدم و خواستم بدونم کجایی میدونم میدونم من الان لایق فوش خوردن یا دیده شدن به عنوان یه احمق رو دارم ولی خب...من نگران شدم فقط همین

فقط همینی برای لیام وجود نداشت...هزاران همین برای اون وجود داشت که بگه چرا ازش خوشش میاد

-میدونی من حتی اسمتم نمیدونستم و اینجارو از طریق یه پاکتی که تو مغازه ی جلوی کافی شاپ جا گذاشته بودی پیدا کردم و خب اینجا دقیقا کنار خونم بود

اون هنوز سکوت کرده بود و با دقت گوش میداد.سیگارشو توی جا سیگاری خاموش میکنه و به سمت لیام میاد.لیام فقط به چشماش نگاه میکرد.و میتونست ارامش خاصی رو توش احساس کنه

-میدونی...این اولین باره که من از یکی میشنوم نگران من شده باشه.خب کی باید نگران یک پسره یتیم باشه

DEAR STRANGER[ ZIAM-AU ]Where stories live. Discover now