_تو بهش بالش پرت کردی تا بیدار شه ؟
رایان دست هاش بالا اورده بود و تمام سعیشو کرد تا اون هارو درست وسطه سر لیام فرود نیاره
در عوض دستش رو مثله پدر هایی که حداقل چهار تا پسر بچه دارن روی شقیقه اش گذاشت_خب لیام تو خیلی شانس اوردی که من از صداهای عجیب غریبی که از خودت در می اوردی تونستم جلوی یه فاجعه رو بگیرم ! تو ممکن بود اونو بزنی به صورتش و خون دماغ شه
فقط واسه اینکه بیدار شه لیام !!!!!_رایان تو داری خیلی دراماتیک رفتار میکنی ، بس کن
_چیو بس کنم تو سرت خورده به سنگ لیام باور کن ، تو فقط تا چند دقیقه پیش با زین مثله عروسک هایی که دخترای چهار ساله به مهمون چایی خوریشون دعوت میکنن حرف میزدی
لیام خجالت کشید ، اون واقعا حس کرد گردش خون توی لپ هاش سرعت گرفتن و باعث قرمز شدن اون محدوده شدن
_لیام آروم باش تو کم خوابیدی و منگی بنظرم بهتره بری خونه بخوابی منم اینجام مواظب زین
_کی به کی میگه منگ ! تو همین الان بجای اینکه پوست نی رو بندازی سطل آشغال خود نی رو انداختی ! ما هردومون اینجا میمونیم و سعی میکنیم زین رو به کشتن ندیم
رایان ابروهاشو بالا داد و دستاشو توی جیبش شلوار تنگش کرد ، این اولین بار توی زندگیش بود که اینطوری ضایع شده
اون آدم زبون درازی عهاونا توی راهرو بیمارستان قدم میزدن ولی بازوی رایان به طرز ناگهانی کشیده شد
_چیکار داری میکنی ؟!
لیام رایان رو به سمته ورودی راهرو کشید و پشت گلدون بلندی که به نظر مصنوعی میومد قایم شدن
_ببین اونو میبینی ؟ این همونه ، من به این مشکوکم
_همون کیه ؟
_عه همونی که زین میگفت پرستارنیست
لیام به رایان فرصت حرف زدن نداد ، اوم رو دنبال خودش کشید و آروم پشته پرستار - نا پرستار- شاهد قتل - راه میرفت
اون درحال حرف زدن با تلفنش بود و به نظ میومد که درحال بحث کردنه ، موبایلش رو بین گوشش و شونش گرفته بود و سعی میکرد سوییچ ماشینشو از توی کیفش در بیاره
"خیله خب میدونم...اون پسره بهم شک کرد ، بیرونم کرد نذاشت باهاش برم تو....تو نمیتونی مند بعد ده سال اخراج کنی ... حالا ببین !"
_وایسا ببینم تو که نمیخوای بری دنبالش کنی ؟؟
_آفرین خوشحالم که فهمیده ای
رایان می ایسته و لیام رو از پشت میکشه
_خوشحالم که توعم فهمیده ای و دنبالش نمیری ، تو فیلمارو ندیدی ؟ شاید این یه نقشه باشه که بریم دنبالش بعد یا زندانیمون کنن یا بکشنمون !!
VOCÊ ESTÁ LENDO
DEAR STRANGER[ ZIAM-AU ]
Fanfic[COMPLETED] #1 at #ziammayne "همه چیز تو یک لحظه متوقف شد ، لحظه ای که اون باید تصمیم میگرفت فراموشش کنه یا نه " "غریبه های عزیز فراموش نشدنی HIGHEST RANK : #1 in #ziammayne 30June2017 - - - - - - [COMPLETED] [ZIAM AU] [COVER BY -Hxllia]