[6]

1.6K 214 39
                                    

با نقاشی عه توی بقلش رو زمین خوابش برد

[ لیام...لیام بیا اینجا ...نظرت راجبه نقاشیم چیه]

قرار داشتن یه خونه تو طبقه ی 5ام و نکشیدن پرده اون قطعا توی صبح شمارو دیوونه میکنه.در اصل کورتون میکنه مخصوصا  اگه اتاقه افتاب گیری هم داشته باشین و صد البته بیدار شدن با نور کور کننده ی افتاب تو ساعت 8 صبح اصلا جالب نیست

وقتی سرشو از روی زمین بلند کرد درد شدیدی رو توی ناحیه ی گردن و کمرش احساس کرد.خب زمین خیلی جایه راحتی نیست برای خوابیدن ولی تنها چیزی که بهش امید میبخشید وجود نقاشی عه خودش و غریبش بود

دقت کردین صبحا که از خواب پا میشین چشماتون به طرز اعصاب خرد کنی تار میبینه و احساس سنگینی روی صورتتون میکنید ولی لیام اصلا دلش نمی خواست تا به سمت دستشویی بره چون اینطوری از نقاشی عه مورد علاقش جدا میشد .اون دلش میخاست تمام روز رو بشینه و به نقاشیش زل بزنه...قطعا اون نقاشی عه کوچیک براش از نقاشی های پیکاسو هم بیشتر ارزش داشت

باز هم مشغول رصد اون نقاشی بود ولی وقتی بوی بد اول صبحه دهنشو حس کرد تصمیم گرفت یه چیزی بخوره و سر راهش به دستشویی هم سری زد.وقتی دره یخچالو باز میکنه تازه یادش میوفته دو هفتس که خرید نکرده ...خب زندگی عه مجردی همینش بده .اوج چیزی که پیدا کرد ته شکلات صبحانه ای بود که سه هفته پیش خریده بوده و نصفه شیر و یک پاکت کوچیک عه شیرکاکاعو بود.خب اون قطعا برای ادامه روزش به قند نیاز داشت پس شیر کاکاعو و ته شکلات صبحانه رو برداشت و بدون نون خوردشون.ولی باز هم خوشمزه بود ولی وقتی که داشت اوج طعم و لذتو حس میکرد تموم شد...خب تهش بود

به سمت پاکت رفت و ادامه ورق هاشو دید...همشون نقاشی های ریز بودن. و البته خوشگل . اون خودشو خیلی شبیه خودش میکشید.از نظر لیام جالب بود که ادم خودشو بکشه.چیزی که لیام میخسات فقط یه نشونه ی لعنتی از عریبش بود...اینکه بفهمه واقعا اسمش زین عه یا نه...رییسش قاتله یا نه...یا اون خوابش واقعی میشه یا نه...اون دیگه واقعا داشت حالش از سردرگمی بهم میخورد...دنباله یه نشونه هرچند خیلی کوچیک بود

 باز هم به سقفه معروفش زل زد و فکر میکرد چطوری باید پیداش کنه...نظرش چیه که اعلامیه بده...

-خفه شو پین...اون که گم نشده

پوف صدا داری میکشه و بازم فک میکنه...بنظرش یروزی اینقد فکر میکنه که مغزش بوووووم میترکع.

-عاخرشم به غریبم نمیرسم حالا ببین

 از روی تخت بلند میشه و تلویزیونو روشن میکنه تا خبری از جهان دورش بگیره. خب راستش شنبه ها روز جالبی برای تلوزیون دیدن نیست البته اگر به گلف  علاقه داشته باشید و از نظر لیام این احمقانه ترین برنامه ی ممکن بود هرچند که به حماقت خودش نمیرسه ولی حماقت لیام شیرین بود...حماقتی که اون رو از مشکلات دیگه ای دور میکرد وشاید حماقت بی نتیجه ای که عاخرش پوچ باشه اما لیام همه کاری میکنه که کلمه ی پوچ بهش نیوفته

DEAR STRANGER[ ZIAM-AU ]Where stories live. Discover now