[3]

1.5K 240 28
                                    

من خیلی خیلی خیلی متاسفم که دیشب عاپ نکردم

راستش نشد ... خیلی ببخشید

- - - - - - - - -

 من یادمه که اون چطوری از در کافه بیرون رفت و دیگه نیومد...اون طبق معمول مشغول نوشتن بود اما...اون]

[کلافه میشه و زود به سمت صندوق و بعد بیرون میره...همیشه دلم میخاست بدونم چرا 

-بفرمایید تو 

لیام با احتیاط وارد دفتر میشه 

-سلام

-مشکلی پیش اومده

لیام اب دهنشو قورت میده و صاف وایمیسه

-نه ...راستش من فقط برای یک هفته ازتون مرخصی میخاستم

چشمای رییس کمی متعجب میشه

-فک نمی کنید یک هفته زیاده

-اما من واقعا به این احتیاج دارم

اون رییس بد اخلاقی داشت...خیلی بد اخلاق 

و میدونست ممکنه که موفق نشه تا بتونه مرخصی بگیره اما باید تلاششو میکرد تا بهش برسه

-راستش اقای رییس من از یکسال گذشته تا حالا مرخصی نگرفته بودم و...

رییس دستشو به نشونه ی سکوت بالا میاره

-خیله خب 

لیام خوشحالی عه وصف نشدنی رو داشت و میخاست بالا بپره اما ممکن بود مردم  به عنوان یه دیوونه ی  2 ساله نگاهش کنن

اما دلیل مرخصی اون استراحت نبود...ندیدن اون شخص اینقدری روش تاثیر گذاشته بود که به سرش بزنه تا بره دنباله 

ادرسه خونش.از نظر اون اگه هر روز میاد اونجا بس خونش نزدیکه 

وقتی به خونه میرسه یادش می افته که نامه ننوشته...اوه اونقدر ناراحت و پکر بوده که نامه نوشتن رو فراموش کرده

به سرعت به طرفه کاغذ و خودکار سیاهش میره

''غریبه ی عزیزم

 ببین من نتونستم نامه رو برات جایی بزارم پس اون رو پیش خودم نگه میدارم تا وقتی که دیدمت بهشون بدم

 میدونم من خیلی پر رو عم نیازی به گفتن نیست

راستی یه سوال ازت داشتم..تو اهل اینجا نیستی 

DEAR STRANGER[ ZIAM-AU ]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin