[5]

1.4K 225 76
                                    

-اون ادرسا تو پاکت چیبود

زین سرشو بالا میاره و تو صورت لیام نگاه میکنه

-بلند شو

-چی ...من که بیدارم

-بلند شو

-اقا پسر بلند شو

رفتگر پارک تلاش میکرد تا لیام رو بیدار کنه . اون روی نیمکت ها درحالی که پاکتایی که پیرمرد بهش داده بود دستش بود خوابش برده بوده...اینقدری خواب براش شیرین بوده که حاضرهمه چیزشو بده تا ازین خواب بیدار نشه

رفتگر میبینه که تلاش هاش نتیجه نمیده جاروشو روی صورت لیام میکشه و لیام با ترس چشماشو باز میکنه و زین رو صدا میکنه اما وقتی لوکیشنشو میبینه که روی نیمکتا نشسته سکوت میکنه و سعی میکنه اطرافو درک کنه

-به قیافت نمیخوره که بیخانمان باشی پسر جون ساعت 11 شبه

لیام چشماش گرد میشه وبا خودش فکر میکنه که زین...همون غریبه ی عزیزش توی بقلش بود...ولی الان رو نیمکتاس

-من از کی اینجام.چیشده اصن

-ساعت 7 با عجله عینه خر دوییدی اومدی اینجا الانم ساعت 11 عه

لیام دلش میخاست گریه کنه...داد بزنه بگه که اون الان تو بقلش بود ولی به طرز احمقانه ای رو نیمکت خوابش برده.اون خوابشو دید که پیشش رفته ...اون حتی اسمشو تو خواب گفت...ینی غریبش اسمش زینه یا همش یه خواب بچگانس.ایا اون واقعا یتیمه .ایا رییسش یه قاتله...یا لیام یه احمقه که بیخودی از یه طرفی خوشش اومده وعین فیلما خواب میبینه.زین غریبه ی عزیز لیام بوی خوبی میداد.بویی که لیام هنوز حسش یکنه...گرمیه بقلی که هنوز رو دستاشه

-هی پسر چرا عینه این 6 ساله هایی که مامانشونو گم کردن گریه میکنی

لیام سرشو بلند میکنه و زیر لب از رفتگر تشکر میکنه عو به طرف خیابون میره.قطعا ساعت 11 شب هیچ اتوبوسی وجود نداره پس اون مجبوره پیاده تا خونه بره که 40 دقیقه حداقل طول میکشه.توی تمام راه داشت به خوابش فکر میکرد.این شیرین تر از چیزی بود که میتونست تصورشو بکنه.دقیقا مثله کیک شکلاتی بود که با قهوه ی ترکی بخوری که خیلی خیلی تلخه

وقتی به خونه رسید تقریبا ساعت 12 شده بود و اون دیگه پاهاش هیچ جونی نداشت.خودشو روی تخت پرت میکنه و به سقف زل میزنه.نمیدونه چه حالی داره...خوشحال بود که اونو بقل گرفته یا ناراحت بود که فقط خیالاته پوچ بوده

-غریبه ی عزیزم...زین...پسر مو مشکیه مورد علاقه ی من ... به من بگو چرا ازت خوشم میاد . بهم بگو که تو چی داری که هر لجظه دارم بهت فک میکنم.بهم بگو چرا رفتی...

همینطور که به سقف زل زده عاروم عاروم برای خودش اشک میریزه...دلتنگی اونو به جنونش رسونده

-تو خیلی خوشگل بودی...چشمات خیلی ارامش داشت...عطره عالی داشتی ولی بقلت یه چیز دیگه بود...غریبه جونم دستم به قلم نمیره تا برات بنویسسم...بهم گوش کن ...گوش کن ببین چطوری دارم مثله احمقا برانت گریه میکنم تا دوباره بیای شکلات داغ بخوری عو بنویسی ...میشه بیاااااااااااااای

بالششو میگیره و با مشت روش می کوبه ...هی میکوبه و میکوبه.انگار که اگه اونو بکوبه غریبش ازش میزنه بیرون.چشما خیلی فریبندن.اونا میبینن و عاشق میشن ولی قدرت تشخیص ندارنونمی فهمن باید عاشق کی بشن...ولی وقتی عاشقشون بشن نمی تونن ولش کنن.اینجاش که مغز و قلب باهم دشمن میشن و چشم تحریک کننده

لیام نمیدونه چرا از یه پسر خوشش اومده که حتی واقعا نمیدونه اسمش زین عه یا نه.نمیدونه از لیام خوشش میاد یا متنفره.نمیدونه نمیدونه و نمیدونه ...اون یه نادونه 

 بلند میشه تا یه دسمال ور داره ولی روی میز میشینه و پاکتارو دستش میگیره.کاغذ هایی اندازه ی نصف کاعذ معمولی هستن که توشون نقاشی های کوچولو کشیده شده .نقاشی هایی که خودشو توصیف میکنه.یکبار درحال نوشیدن و یکبار دیگه درحال نوشتن.توی یکی دیگه از نقاشی ها خودشو و گارسونی رو کشیده که هردو لبخندی شیرین به هم زدن 

''زیر اون نقاشی با دستخط خوشی نوشته شده بود''گارسون خوش اخلاقیه .خیلی بهتر از بقیس

لیام یادش میاد روزایی که برای زینش...غریبش شملات داغ توی لیوان سبز میبرد و با لحن شوخ طبعانه بهش میگفت همون همیشگیت .و غریبش بهش یه لبخند و مرسی با صدای دلنوازی میگفت

-خدایا ینی اون منم

نقاشی رو تو بقلش میگیره و مثله دخترا عر میزنه...یا مثله پسر های 4 ساله ای که سانتا بهشون چیزی که میخاسته رو دودستی تقدیمشون کرده...اون داشت به معنای واقعی عه کلمه عر میزد

-گاااااااااااد من از بقیشون بهترمممممممم...من خیلی خوش اخلاقمممممممم پین تو خیلی خوبییییییییی

دور خونه میدویید و قوربون صدقه ی خودش میرفت...تنها چیزی که میتونست دلشو بهش خوش کنه...تیک اول زده میشه.حالا اون فهمید که از نظر زین ...غریبش خوش اخلاق و مهم تز از همه بهتر از بقیس

-خدایا اون به من حس دارههههههه

روی زمین میشینه و بند بلند برای خودش میخنده.فراموش میکنه که تا چند دقیقه پیش مثل دخترا برای غریبش گریه میکرده

اون فقط خوشحال بود...الان فقط خوشحال بود

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - 

عاااااااااااااااااااار عوووووووووووووووووور عییییییییییییییر

ددچای گلم فش دونی عه من به روی همه بازه 

نه ناموسن فک کردین اینقد زود به هم میرسن ...هاها نه

ولی خودمونیما خیلی لیام گوگولیه قوبونش بیشم مننننننن

فوشی ...دردو دلی ...شعری چیزی درخدمتم تو کامنتا

مرگ بوپسی...مرگ ناتی ووت بدین 

DEAR STRANGER[ ZIAM-AU ]Onde histórias criam vida. Descubra agora