[26]

903 131 44
                                    

_لی...لیام

زین ژاکتشو که روی دوشش انداخته رود رو پایین کشید و به سمته لیام دویید
لیام سرش‌رو به درخت تکیه داده بود و باز هم به یک نقطه ی نا معلوم خیره بود

" جالبه...الان نمیدونی ، ولی وقتی بفهمی دیگه بهم حتی دست هم نمی زنی...مطمعنم "

نمیدونست چرا زین باید به طرفش بیاد و دستاشو دور گونش بزاره

زین جلوی لیام زانو زد و موهاش که توی چشمش ریخته بودن رو بالا زد . با دیدن رد اشک های خشک شده و چشمای خیس و قرمز لیام ؛ ترسید...هیچ ایده ای نداشت که چه اتفاقی افتاده

_لیام...عزیز دلم...لیامم...حالت خوبه ؟ چرا نشستی اینجا الان سرما میخوری

لیام هیچ عکس العملی نشون نمیداد. همچنان به جایی خیره بود ، نه سوز و نه سرمایی رو حس میکرد ، اون درد داشت

_لیام...لیام چیشده

زین دستشو از گونه های لیام برنداشته بود و سراسیمه به صدا کردنه لیام ادامه میداد
لیام با هر لمسه زین بیشتر معذب میشد ، نیرویی اون رو قفل کرده بود تا چز پلک زدن هیچ کار دیگه ای نکنه
دهنش برای حرف زدن...برای خالی شدن...برای درک شدن باز نمی شد...بعضی وقتا فکر میکرد چرا باید اینجا باشه

_عزیزم...داری نگرانم میکنی...لیام خواهش میکنم یه چیزی بگو...چیشده

زین سوزش و لرزش رو هر دفعه بیشتر ته دلش احساس میکرد ، با دیدن لیام توی همچین وضعی ضعف میکنه...
ولی میدونه که الان وقتش نیست چون لیام بهش نیاز داره
و زین اینجاست تا کمکش کنه

لیام فهمید با نشستن اینجا چیزی درست نمیشه ، ولی میدونه با رفتن به داخل هم چیزی درست نمیشه

لیام فک میکنه حالا اون یک انسان دستخورده و بدرد نخوره
کسی که خیلی راحت اجازه داد یکی خیلی راحت اون رو دستمالی کنه ، فک میکنه کسی دیگه اونو نمی خواد

از جاش با سختی بلند شد . نمی تونست جلوی بد راه رفتنشو بگیره ، اون هنوزم درد داشت

زین با دیدن بد راه رفتنش لبشو گاز گرفت و نفسه لرزونی رو بیرون داد ، نمی خواد فکر کنه چه اتفاقی افتاده...فقط نمی خواد

رایان کنار در با بهت به لیام خیره بود . براش مهم نبود که ماشینش الان تو چه وضعیتیه
اون یه دوستی رو داره که تو شرایطه وحشتناکی به سر میبره و میدونه قطعا این مهم تره

_لی...لیام !

رایان لیام رو صدا کرد . لیام نا خودآگاه به رایان نگاه کرد
میدونست قطعا میخواد راجبه ماشینش بپرسه ، اون واقعا هیچ جوابی برای این لعنتی نداشت

_من...من...

_تو خوبی ؟

لیام واقعا نمی دونست ، اون خوبه ؟!
سرشو پایین انداخت و تند تند به سمته اتاقش رفت

DEAR STRANGER[ ZIAM-AU ]Where stories live. Discover now