_زین....زین؟!
زین دست از خیره شدن به پتو برداشت ، ولی هنوز تو تعجب مونده بود . اون پرستار ، نه اون پرستار نبود ! زین قسم میخوره که این هرچی میتونه باشه جز پرستار
سعی کرد به یاد بیاره ، ولی سخت بود ، اون خوابش گرفته بود و چیزی تا عمل نمونده بود
زین باید یا الان میگفت یا با جونش بازی میکرد ؟!
_لیام...لیام
لیام متعجب تر از همیشه به زین نگاه کرد . گیج شده بود نمیدونست چه اتفاقی درحال افتادنه ، اون یخ کرده !
_چیزی شده ؟ یخ کردی
زین هنوز مطمئن نبود ، شاید هم فقط قیافه هاشون شبیه بوده باشه ، ولی زین نگاهشو حس کرد . اون برق چشماش رو حس کرد
_لیام...اون...اون پرستار ، اون پرستار نبود
زین دسته لیام رو فشار داد و سعی کرد بیشتر به یاد بیاره
خاطرات محوی توی ذهنش شکل میگرفتن ._ینی چی ؟ ینی چی اون پرستار نبود ؟!
دستشو روی شقیقه هاش فشرد و تمرکز کرد . یادش می اومد اما همه چیز محو بود ، نه ! اون یادش می اومد
ولی خواب آلود بود ._زین ، همه چی خوبه ؟ ینی چی پرستار نبود
لیام سرشو به زین نزدیک کرد و سعی میکرد تا لحنش آروم باشه ولی غوغای درونش اجازه نمیداد
_لیام من...من فک کنم که اونو میشناسم....نه ، آره من اونو میشناسم !
زین گنگ حرف میزد و لیام رو هر لحظه گیج تر میکرد . لیام هنوز نمسدونه اطرافش چه خبره
_اون کیه ؟
زین لبشو گاز کرد و دسته لیام رو بیشتر فشار داد ، از وضعیتی که توش قرار داشت متنفر بود ، متنفر بود ازینکه محبوره همه چیز های گذشته براش تکرار بشن و مجبور باشه تا اون هارو به زبون بیاره
_اون...اونجا بود ، آره خودش بود ، از دور داشت میدید و لبخند میزد . من یادمه...وقتی منو دید من فرار کردم ، اون
هم توی کشتن بابام دست داشت ... اون کشوندش اونجا اون خودشهزین تند نفس میکشید و سعی میکرد تا داد نزنه . اون به یاد اورد ، شیش سال پیش پونزده سالگیش رو وقتی که پشت در وایساده بود و همه چیز رو دید
پلک هاش بیشتر خسته شدن ، دسته لیام رو ول کرد و سرشو روی بالش گذاشت . نمی خواست بیشتر از این به یاد بیاره . خوابش می اومد ، دلش میخواست وقتی چشماشو باز میکنه همه چیز خوب و آروم باشه
اون خیلی زود خوابش برد ، خواب قبل عمل !لیام از حرکت زین تعجب کرد . اون چنتا حرفای نا مفهموم زد و سریع خوابید ؟! لیام احتیاج داشت با زین حرف بزنه
دستشو روی شونش گذاشت و آروم تکونش داد
YOU ARE READING
DEAR STRANGER[ ZIAM-AU ]
Fanfiction[COMPLETED] #1 at #ziammayne "همه چیز تو یک لحظه متوقف شد ، لحظه ای که اون باید تصمیم میگرفت فراموشش کنه یا نه " "غریبه های عزیز فراموش نشدنی HIGHEST RANK : #1 in #ziammayne 30June2017 - - - - - - [COMPLETED] [ZIAM AU] [COVER BY -Hxllia]