[15]

1.3K 166 21
                                    

--------

دسته لیام گرم بود.گرمایی داشت که زین حاضر بود همه چیز رو نادیده بگیره و تا عاخر از گرمای اون ها لذت ببره. زین لبخندشو از لیام دریغ نکرد. نامه ی اول رو برداشت و به تخت تکیه داد.

_وای...غریبه ی عزیز ! چرا غریبه ای علاقه مند احمق ؟؟

لیام از حرف عه زین خندید و دستشو روی پاش گذاشت

_من هیچی از تو نمیدوستم...هیچی...من برای تو پوچ و توخالی بودم و تتو برای من غریبه...غریبه ای که منو مجذوب عه خودش کرده بود و من حتی اسمشم نمی دونستم

_میدونی...توعم برای من یه گارسون عه شیرین خوش اخلاق و صد البته خجالتی بودی...همیشه انسان عه شیرینی برای من بودی و حالا پر جذبه جلوی من نشستی

_من فک میکردم خیلی ساکت و مودب و لفظه قلم باشی ولی تو یه نمونه ی نادری از بچه پرروهای اینجایی...به قول خودم...

چشماشو چرخوند و لبشو تر کرد

_بدبوی عه بردفورد

_ولی من ترجیح میدم غریبه ی عزیز باشم واست. من فک کنم باید این نامتو توی صفحه ی اوله کتابم بچسبونم

_خب نظرت چیه بخونیش؟؟

_پس قبل از هرچیزی اون رو بده

زین به گیره ای که داخله انگشتش فرو می رفت و کلی سیم به اون وصل بود و پایین عه تخت بود اشاره کرد.

_این چیه چقد شلوغ عه

لیام با چرخوندش سعی به فهمیدن داشت ولی خیلی موفق نبود...لیام کلا انسانی عه که در زمینه ی اطلاعات عه عمومی
هزاران پله پایین تره

_رایان با این میخاد از زنده بودنه من موقع خواب مطمعن باشه...خیلی صدای رو مخی داره

زین آروم اون رو داخله انگشتاش کرد و دوباره مثله گربه سره جاش نشست و مشتاق نامه رو توی دستش میگیره

با لبخند و ذوق چشمش هر خطر رو مو به مو دنبال میکنه.زین توی کله ۲۱ ساله زندگیش هیچوقت فکر نمیکرد که  کسی جز رایان از وجود داشتنش تو این دنیا با خبر باشه اما مثه اینکه سخت در اشتباه بوده. اون لیام رو داشت که براش از آسمون افتاده بود....لیام براش فرشته ای بود که به دستوره خدا به پیشش فرستاده شده بود تا معموریتش رو انجام بده و نمیدونه که چقد از لحظه ی وارد شدنش به در تا الان موفق عمل کرده

زین نمی خواست به لیام بگه ولی اون سخت عاشقه لیام شده و از این که ثانیه هاشو باهاش بگذرونه لذت میبره.بعد از رایان اون انگیزه ی زین بود...ولی خودشم نمیدوست چقدر عه دیگه این انگیزه ادامه پیدا میکنه

DEAR STRANGER[ ZIAM-AU ]Where stories live. Discover now