و اولین عکس زوجی مامان بابامو بعد از اینکه راهب زن و شوهر اعلامشون کرد گرفتم.
-"پسرا شما هم بیاین عکس بگیریم."
لوهان و ییشینگ هم با اشاره دست پدرم پیششون وایستادن.
-"همگی بگین پنیررر."
عکس دوم هم به این ترتیب گرفته شد.
-"سهون."
و با اشاره ی دست مامانی لبخندی زدم و دوربینو روی جلوترین ردیف نیمکتا تنظیم کردم و بدو بدو رفتم بغل دستش وایستادم.
در واقع تو جای خالی بین لوهان و مامانی!!
▫️▫️▫️▫️▫️
-"سهونا تمومش کن، بشین غذاتو بخور پسرم."
بابام از تعدد عکسایی از سر صبح تا الان گرفته بودم خسته شده بود و آخرش نارضایتیشو اعلام کرد.
با لب و لوچه ی آویزون نشستم سر جام.
ییشینگ زد زیر خنده و بعد اون مامانی و بابا هم خندیدن.
با تعجب نگاهشون کردم
-"وای با این قیافه ای که گرفتی خیلی بامزه شدی سهون،هاهاها"
لبخند از خود راضیمو روی لبام نشوندم و جواب دادم
-"من همیشه بامزم."
و لوهان همچنان ساکت و گرسنه...
فکر کنم جزو موجودات هوازی یا فتوسنتز کنندگان باشه!!
پس چی میخوره این بچه؟!
▫️▫️▫️▫️▫️
بعد از یه ناهار مفصل ، دو ماشین به سمت خونه ی قدیمی مامانی راه افتادیم.
مامان و بابا تو یه ماشین و ما پسرا همگی با ماشین ییشینگ به سمت خونه میرفتیم .از صندلی عقب به نیم رخ لوهان زل زده بودم.
نمیتونستم سر در بیارم چجور موجودیه واقعا!؟
افتخار حرف زدن به کسی نمیده و در عین حال حرفشم زود به کرسی مینشونه.
من بخاطر فرمایشات این آقا حدود چهار روز صدای کارگر و جوشکار و بنا تحمل کردم...
چون فردای روزی که شام خونمون بودن بابام گفت لوهان اتاق جدا میخواد و برای همین باید اتاق بزرگه رو نصف کنیم.
روز دوم تختهای داداشا رسید و وسط پذیرایی معتل موند تا کار در ودیوار اتاق تموم بشه.
روز سوم اتاق کامل بود و منتظر خشک شدن چسب کاغذ دیواریا بودیم.
و روز چهارم چندتا کمد دیواری به هردو اتاق نصب کردن و بالاخره تشریفشونو بردن.
امروز هم میریم وسایل باقی مونده رو بیاریم خونه ی خودمون.
YOU ARE READING
GLAMOR
Fanfictionنام: طلسم زوج: هونهان، سولی ژانر: رمنس، درام، تخیلی تعداد قسمت: ۳۵ وضعیت: تکمیل شده✅ ᯽᯽᯽ خلاصه: پدر سهون تصمیم به ازدواج مجدد میگیره و همسر جدیدش دو پسر هم سن و سال سهون داره . سهون خوشحال از این تصمیم پدرش فکر میکنه آرزوی خانوادهی خوشبخت و پر جمیع...