#yixing
دستشو از دستم کشید و فاصله گرفت.
:((من مشکلی ندارم))
بی توجه به واکنشش به سمت تخته سنگمون رفتم و روش نشستم،با دستم کنارمو نشون دادم و اونم بعد از علامتم اومد وپیشم نشست.به ماه زل زدم،تقریبا نصف بود ولی درخشان.
شایدم چون از نورهای اضافی شهر دور بودیم بنظرم اینقدر درخشان و براق میومد.برگشتم و از رو شونم به جونمیون نگاه کردم که عین من به آسمون زل زده بود.
:((جونمیون))
:((بله))
:((چه حسی داری وقتی به آسمون شب نگاه میکنی؟))
:((مثل اینکه کل دردام تسکین پیدا میکنه. حس خوبیه))
:((یاد شخص خاصی نمیوفتی؟؟))
:((باید بیوفتم؟!))
آه لعنتی از زیر سوال به این مهمی در نرو.
:((معمولا هر کس با دیدن ماه یاد شخص خاصی میوفته))
:((فکر کنم من شامل اون معمولا نمیشم.))
:((پس یعنی عاشق نشدی؟!))
و دوباره سکوت...
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫
:((هنری از وقتی ندیدمت غذاهات قابل تحمل تر شده))
ه:((وای جدی میگی؟!!!))
:((یااا غذاها واقعا خوشمزن،قابل تحمل چیه؟!))
جونمیون از شوخی بین ما خبر نداشت البته.
:((ایشون معیارهای تعریف و انتقادشون با ملت متفاوته کلاً،توجه نکن عزیزم))
و زبونشو برام در آورد.
خندیدم و بشقاب خالیمو هل دادم جلو.
:((طریقه ی تشکرم هم فرق میکنه اینو یادت رفت بگی))
:((وای آره ،طریقه ی مجازاتشم کاملا متفاوته لامصب))
و ادای لرزیدن در آورد.
از سر میز پا شدم و جلوی شومینه، روی گلیم پشمیش نشستم.
جونمیون کمی بعد تشکر کرد وبا هنری مشغول جمع و جور کردن میز شدن.
بعد هنری ،جونمیونو فرستاد پیشم و خودش مشغول شستن ظرفا شد.
:((عزیزم میخوای من بیام بشورم؟!))
:((عوضی جای لم دادن جلو شومینه پاشو بیا بشور.با تعارف کردن ظرف شسته نمیشه))
و زیر لب غرغر کرد.
خندیدم و به سمت کمد کنار شومینه رفتم .از طبقه ی سومش آلبوم قهوه ای رنگمونو برداشتم و روی کاناپه پیش جونمیون نشستم.
خوشحالم که هنری دکور خونه رو هیچوقت عوض نمیکنه.جمع آوری آلبوم و خاطره نوشتن و اینجور کارای فانتزی شامل تخصص هنری بود ،من تو کارای فنی ماهرتر بودم.این آلبوم هم بنظرم یکی از شاهکار های هنریه.از دور شبیهه یه دفتر گلاسه با ابعاد کوچیکه ولی وقتی توشو باز میکنی ،روی صفحه ی سمت راست یه عکس چسبونده شده و رو صفحه ی مقابلش خاطره ای مربوط به همون روز نوشته شده.
ESTÁS LEYENDO
GLAMOR
Fanficنام: طلسم زوج: هونهان، سولی ژانر: رمنس، درام، تخیلی تعداد قسمت: ۳۵ وضعیت: تکمیل شده✅ ᯽᯽᯽ خلاصه: پدر سهون تصمیم به ازدواج مجدد میگیره و همسر جدیدش دو پسر هم سن و سال سهون داره . سهون خوشحال از این تصمیم پدرش فکر میکنه آرزوی خانوادهی خوشبخت و پر جمیع...