همینجا بود.دقیقا همین لحظه بود که صدای روشن شدن اون جرقه ی ناگهانی رو شنیدم که دیوارهای قلبمو دوباره به لرزه انداخت...
جرقه ی امید...
ولی منطقم همچنان فضا رو ساکت نگه میداشت،بهم یاد آوری میکرد من هنوزم گناهکارم،هنوزم توی کارنامم یه لکه ی تیره و تار دارم که همه چیزو تحت الشعاع خودش قرار میداد.
این من بودم که پای لوهانو وسط این بازی کشوندم...
ولی بالاخره باید جبرانش بکنم یا نه؟؟
جیون کتاب سیاه رو روی زانوهام گذاشت :((دیگه وقتشه این کتابو به خودت تحویل بدم.اما اینو یادت باشه تا زمانیکه هنوز آمادگیشو پیدا نکردی با لوهان مواجه بشی نباید این کتابو باز کنی چون بار دومی که این کتاب باز بشه طلسم محافظتون دیگه کار نمیکنه. ))
:((من باید چیکار کنم.حتی نمیدونم چطور باید از این کتاب استفاده کنم.))
خاله در حالی که با اندوه خاصی کتاب رو نگاه میکرد گفت:((تموم طلسم ها حالت شعر مانندی دارن.تو باید مفهوم اون شعرو درک کنی و انجامش بدی.این شعر ها در حالی که خودشون زهرن ولی پاد زهرشونم توی خودشونه.))
به یاد صحناتی که با مادام...در واقع با خاله دیده بودم افتادم و بی اختیار همون شعری که بچگی من میخوند رو زمزمه کردم.
:((هرگز فراموشت نخواهم کرد
حتی میان سیلی از خون
و زمانی که اسارت عشق عذاب آور میشود
تورا خواهم دید میان اشک های خون آلودم
و پیمانت هیچگاه شکسته نمیشود...))
جیون:((اینو از کجا شنیدی؟؟))
:((موقعی که خاله دست شمارو رو دستم گذاشت و من همه چیزو دیدم.بچگی من تو یه کتابخونه ی تاریک در حالی که کتاب سیاه جلو روش باز بود این شعرو میخوند.و حالا که فکر میکنم یبارم اون تیکه ی« و زمانیکه اسارت عشق عذاب آور میشود» رو تو خوابمم دیدم ولی بعدش کل صفحه خون آلود شد و نتونستم ادامشو بخونم.))
جیون:((یه بیت دیگه مونده...))
دونگهه:((یعنی ادامه داره؟؟))
جیون:((آره احتمالا.چون شعر ناقصه.))
:((میشه دوباره ادامشو تو خواب یا هیپنوتیز...))
جیون:((اوه سهون اینقدر ترسو نباش الان که همه چی به هم ریخته توام به لوهان اعتراف کردی همه چی تقصیر توئه پس برو قلبشو به دست بیار و بعدش اون کتاب لعنتیو باز کن.شاید من بتونم تا آخر عمرم اون کتابو برات نگهدارم ولی بنظرت ده سال برای خلاص شدن از همچین بار سنگینی کافی نیست؟؟))
BINABASA MO ANG
GLAMOR
Fanfictionنام: طلسم زوج: هونهان، سولی ژانر: رمنس، درام، تخیلی تعداد قسمت: ۳۵ وضعیت: تکمیل شده✅ ᯽᯽᯽ خلاصه: پدر سهون تصمیم به ازدواج مجدد میگیره و همسر جدیدش دو پسر هم سن و سال سهون داره . سهون خوشحال از این تصمیم پدرش فکر میکنه آرزوی خانوادهی خوشبخت و پر جمیع...