ماه عسل

1K 184 8
                                    

همه چی از یه سوال ناگهانی سر میز صبحانه شروع شد.

حدود سه روز از اون دعوای وحشتناک میگذره و من بیشترین تلاشمو در مخاطب نشدن با لوهان بکار بردم.از این کار خوشم نمیاد ولی مجبور شدم مثل بقیه منم ازش فاصله بگیرم و بی توجه باشم.اون همینو دوست داره یا شایدم اینطور وانمود میکنه...بهر حال دیگه برام مهم نیست.

بخاطر پروژه ی موفقی که مامان و بابا ارائه داده بودند شرکت یک هفته مرخصی و مقداری پاداش به حسابشون ریخته بود. داشتن سر صبحانه راجب اینکه با اون پول چیکار کنن نقشه میکشیدن که من خیلی ناگهانی پرسیدم

-"چرا نمیرین ماه عسل؟"

و بنظر میومد هردوی اونها به چنین برنامه ای بی علاقه نبودن.

هرچند اول هیچکدوم ابراز رضایت نکردن و گفتن میخوان اقساطشونو صفر کنن ولی با حرف ییشینگ کمی بیشتر راغب شدن.

-"آقای چویی بابت دو هفته تدریس خصوصیم مقدار زیادی به حسابم میریزه و من اقساطو این ماه بجای شما پرداخت میکنم.دوتا تونم به چند روز سفر نیاز دارین."

حق با اون بود بابا حدود یه ماه شدیدا درگیر پروژه بود و بعضی شبا تا صبح نمیخوابید و همینطور مامانی از وقتی اومده خونمون ،دیدم که تو پذیرایی با پدرم مشغول تایپ و آماده کردن مقاله هاست.

مامانی رضایت نمیداد،میدونستم که از بابت لوهان نگرانه پس باهاش حرف زدم و قول دادم کاری به کار لوهان نداشته باشم!!

بابا عصر برای گویلین ،بلیط گرفته بود و میخواستن فردا صبح حرکت کنن.

چرا گویلین؟!منم نمیدونم ولی تنها چیزی که با شنیدن اسم شهر بیادش افتادم اینه که آقای جانگ چینی بوده!!

▫️▫️▫️▫️▫️
#Yixing

-"این قطعه باید مارو یاد پخش شدن قاصدکها با وزش باد،بوی خوش خاک مرطوب و بارون نم نمی که رو صورت آدم میریزه و حس سبکی و آرامش میده،یا خلاصه یه چنین صحنات آرامش بخش و لطیفی رو به یادمون بیاره ولی...تو داری چیکار میکنی؟!"

-"من هیچ حسی به این قطعه ندارم."

-"تو هیچ حسی به هیچکدوم از قطعه ها نداری...با این روند نمیتونی مشکل تبادل احساسیو حل کنی پسر.یخورده روحتو آزاد بذار...بذار با وزش باد پاییزی برقصه ...
بذار نفس بکشه و بوی خاک مرطوب رو استشمام کنه...
کمی آزادی بده بذار عواطفت به حرکت در بیاد.موسیقی تلفیق احساس و لمسه."

موقع توضیحاتم چشمامو بسته بودم تا دقیقا همون صحنه ای که تصور میکردم جلوی چشمم پدیدار بشه.از اولین روز همین روش رو پیاده کردم.صداقت آسونترین روش لمس روح مخاطبه...

وقتی چشمامو باز کردم متوجه نگاه خیره ومتمرکزش شدم.انگار میخواست به تمام حقیقت موجود، لابلای حرفام پی ببره...

GLAMORDonde viven las historias. Descúbrelo ahora