رنگ جدید

1.7K 201 44
                                    

یه تاریکی سرد و مبهم وجود داشت.

با خنده ها و نگاه های تو روشن تر شد.مه غلیظش با صدای دلنشینت از بین رفت و سردی باقی مونده هم با گرمای دستها و آغوشت...

ولی الان همه چیز به طرز اذیت کننده ای عریان و مشخص بود. من بودم،تو بودی و عذاب وجدان مرگبارم...

به عنوان آدمی که گذشته ای نداره بزرگترین آرزوم فقط یکبار برگشتن به عقب و جبران اشتباهاتم بود.ولی اگه این اشتباهو نمیکردم تو هنوزم با من بودی؟؟

چشمهامو خیلی محکم بسته بودم.انگار که هرچقدر پلکهام بیشتر به هم فشرده بشن از نفوذ اتفاقات بد بیشتر جلوگیری میکنن.

ولی این چشم باید باز میشد.این روز باید سپری میشد و اگر هنوز هم زنده بودم من باید برای تو بهترین زندگی رو میساختم لوهان...

اگه هنوز هم زنده بودم میخوام قلبتو میون گلبرگهای احساسم ترمیم بدم؛

چون اون قلب برام ارزشمندترین موجودی دنیاست..

قلبی که ده سال تمام هنوز هم برای من میتپید،به امید من زندگی میکرد و بخاطر عشقش تموم گناه های منو نادیده میگرفت.

و حالا که فکر میکنم؛من باید زنده بمونم...

من باید زنده بمونم و جبران کنم.

حالا که هنوز هم قبولم داری،دوستم داری و بهم اعتماد داری،من باید زنده باشم و جواب اعتمادتو بدم.

با شجاعت نشأت گرفته از افکارم،چشمهایی که از ترس بسته بودم رو باز کردم. نوک انگشتام هنوزم نبض لوهانو حس میکرد؛به سمتش برگشتم.اونم مثل من چشمهاشو بسته بود و محکم دستمو بین دستاش فشار میداد.

نفس راحتی کشیدم و بوسه ی کوچیکی روی لبش گذاشتم.

چشمهاش رو باز کرد و نفس حبس شدشو بیرون داد.

:((خب الان چی میشه؟))

:((نمیدونم...خودمم نمیدونم..))

و وقتی به سمت کتاب برگشتم؛ نوشته های روی صفحه کاملا از بین رفته بود...

فقط یه صفحه ی سیاه خالی روبرومون باز مونده بود.

فکر کردم شاید صفحه تکون خورده پس شروع کردم به ورق زدن کتاب ولی هیچ صفحه ای نوشته نشده بود...!

مثل اینکه از اول فقط یه دفتر سیاه بوده باشه!!

به سمت لوهان برگشتم و اونم متعجب بهم نگاه کرد.

:((من کور شدم یا توام نوشته ای روی صفحات کتاب نمیبینی ؟؟))

:((یا چشمهات سالمه یا دوتامونم کور شدیم!!))

GLAMORWhere stories live. Discover now