ناچار

975 177 11
                                    


سرمو به شیشه ی ماشین تکیه داده بودم و درختهایی که از کنارمون به سرعت رد میشدن رو تماشا میکردم. نفسهای منظمش باعث میشد منم بخوام آروم باشم ولی نمیتونستم .وقتی تمام فکرم درگیر اون خواب لعنتی بود نمیتونستم آروم باشم.

گونم هنوزم درد میکرد و کیسه ی یخی که لوهان رو صورتم گذاشته بود ولرم شده بود ،ولی خوشحال بودم که حداقل آثار جرمی برای زمان برگشت هیونگ و مامان بابا باقی نمیموند.

و البته خودمم قصد نداشتم این ماجرای دعوا و کتک محشرمونو برای کسی تعریف کنم.

بعد از شنیدن گریه هام و آوردن کیسه ی یخ ...

:((متاسفم))

حرفی نزدم و فقط یخ رو روی گونم فشار دادم.کیسه رو از روی صورتم برداشت و کنار لبمو بررسی کرد.سرمو دوباره پایین انداختم و نگاهمو ازش دزدیدم.

:((دونگهه کیه؟))

:((پسر خالمه ولی در واقع برادرمه و من از بچگی با اون بزرگ شدم.))

با صدای آرومی جوابشو دادم و همچنان نگاهش نمیکردم.

:((اتفاقی براش افتاده؟))

سرمو به نشونه موافقت تکون دادم.

:((از بابت من نگران نباش،قول میدم وقتی برگشتی سالم باشم.تو برو دنبال پسرخالت))

دیگه واقعا اصرار معنایی نداشت و نمیتونستم بیشتر از این پافشاری کنم پس از زمین بلند شدم و به سمت تلفن خونه رفتم.

:((به کی زنگ میزنی؟گفتم..))

:((ببخشید یه تاکسی میخواستم برای بلوک 24ممنونم.))

بعد گذاشتن تلفن سر جاش از کنارش رد شدم و ژاکتمو تنم کردم.

:((مگه بابات ماشینو نذاشته خونه؟))

:((من بلد نیستم ماشین برونم))

:((گواهینامه نداری؟!))

:((هیچوقت تو آزمونش شرکت نکردم.))

:((من میبرمت))

:((چی؟))

:((باهات میام .تاکسی رو برگردون))

باید چه واکنشی به این حرف نشون میدادم؟؟

تمام حواس لوهان به مسیر و رانندگیش بود ولی میدونستم هر از گاهی نیم نگاهی بهم میندازه. مسلما عکسش توی شیشه رو کاملا فراموش کرده بود...

GLAMORWhere stories live. Discover now