32

529 76 23
                                    

صبح با صدای در بلند شدو لویی رو دید که با یه اخم روی پیشونیش ، لباشو از هم باز کرد تا چیزی بگه 

_این دیگه کدوم خریه اول صبحی ؟

_نمیدونم 

لویی سرجاش نشست و با قیافه خوابالود یکی از چشماشو باز کرد و با حالت مسخره ای فرد پشت درو مخاطب قرار داد . 

_کیستی ؟

_جیمزم 

_بیا تو ! 

هری گفت و چند لحظه بعد جیمز تو اتاق بود . 

_کاری داشتی ؟

_ببخشید که... مزاحم شدم قربان ...فقط میخواستم ازتون کسب اجازه کنم که برم سر پست اصلیم ...فکرنکنم دیگه به من نیازی باشه !

_ممنون..همینکه تا اینجا کارتو..

لویی وسط حرفای رسمیه هری پرید و با ذوق اشکار از جیمز پرسید 

_جیمز ...پست اصلیت چیه ؟

جیمز نگاهی به هری کرد و بعد روبه لویی که با شوق و یک لبخند دندون نما بهش خیره شده بود ، گفت 

_خب..مامور امنتیم 

_وااااو.....چه خفن..جیمز تو از همون اولم خفن بودی ...فاک این خیلی اکشنه 

هری سری تکون داد و با کف دستش به پیشونیش ضربه زد . بعضی وقتا این ذوقش ، ابرو ریزی بود .

جیمز گوشه لبش کج شد و به ذوق  اشکار لویی خندید . لویی ضربه ای به شونه هری زد و دوباره با ذوق تکرار کرد 

_مگه نه هری ؟.. خفنه مگه نه ؟ 

_اره بیب...حالا یه لحظه اون غنچه رو ببند من باهاش حرف بزنم !

لویی پوکر شد و خیلی ریز انگشت فاکشو بهش نشون داد که از چشم هری دور نموند و بی صدا خندید 

_دیوونه !....خب جیمز.. واقعا همینکه تا اینجا موندی و کاری که تا حالا انجام ندادیشو به بهترین نحو تموم کردی خودش برام خیلی ارزش داره..ازت ممنونم

_اره..منم خیلی ازت ممنونم...تو خیلی جاها کمکم کردی ! 

لویی دوباره با ذوق بالا پرید و جملشو با داد به جیمزگفت 

_لویی؟

_ها؟

_خوبی ؟ 

_اره خوبم...

لویی با کلافگی به سوالای مسخره هری جواب داد. و دوباره سمت جیمز برگشت 

_جیمز...فاک...من هنوز باورم نمیشه ...میتونی با اسلحه کار کنی ؟؟ یا یه همچین چیزی؟..دفاع شخصی چی ؟؟ بلدی ؟ اوه...منم رفتم یه مدت ولی خب ادم دهنش سرویس میشد بخاطر همین دیگه ادامش ندادم...پسر...من اینقدر اون گوشی ای همیشه تو یک گوشتونه رو دوس دارم .اصن خیلی حس خفنیه وقتی اون گوشته مگه نه ؟؟ 

vampire of UK (L.S)Where stories live. Discover now