17

653 92 37
                                    

صبح اصلن دلش نمیخواست بلند شه . اره دیشب سعی کرد که بخوابه ولی نصفه های شب بی دلیل از خواب بلند شد و دیگه نتونست بخوابه ...

فکرش مشغول بود ، نمیدونست واسه چی ... نمیدونست چرا از کاه کوه ساختع اما واسه خودش مهم بود ..

اون رفتارای مقابل رفتار های دیشبشو هم دیده بود ، اما این بعد از هری استایلزو نمیتونست هضم کنه .

هیجوره نمیتونست درک  کنه که اره این هریه که ....

"صبر کن ببینم ، داره یه چیزایی یادم میاد"

لویی با خودش گفت . یادش میاد یه چیزی خورد تو سرش بعد از اینکه هری گفت چطوره یکم بخوابه....

نمیتونه کار هری باشه چون ، اون روبه روش نشسته بود ولی ضربه از پشت خورده بود

داشت واسه خودش کاراگاه بازی درمیورد که جیمز صداش زد و رشته افکارشو پاره کرد

_هی ، پسر بلند شو ، باید بریم واسه صبحانه

_فـــــــاک جیمز ...لعنت بهت

جیمز متغجب بهش خیره شد

_چیه؟؟

_چیزی شده ؟؟؟

_اره داشتم فکر میکردم

_به چی؟؟؟

_به اینکه دیکت چجوری شق میکنه...ولمون کن دیگه ، ای بـــــابا

جیمز سرشو انداخت پایین و حرفی نزد ، جلو تر از لویی حرکت کرد و به سمت سالن قدم برداشتن.

_مطمئن خوشحالت میکنع !

جیمز گفت قبل از اینکه درو برای لویی باز بزاره ، لویی اما گنگ بهش خیره شد و بعد از چند لحظه پشت سرش قدم تو سالن غذا خوری قدم گذاشت...

با دیدن سلف سرویس ، سرشو با ناباوری تکون داد

_نـــــــه ، وای لعنــــــتی ...با...باورم نمیشه..فاک اون...نـــــــه....جیمز

لویی رسما داشت چرت و پرت میگفت ، تعجب و خوشحالی و غرور همه باهم رو توی خودش حس میکرد .

همه با یه نگاه تحسین امیز و قدردان بهش نگاه میکردن ...

سلف سرویس پر بود از غذاهای مختلف واسه صبحانه...

"پنکیک ، قهوه ، شیر ، چای ،  پنیر "
_فــــــاک جیمز....دیدی به حرفم گوش کرد ...لعنتـــــــی....میدونستم

واسه خودش یه لیوان شیر و پنکیک برداشت و سر میزش نشست ...

__________

_نایل ؟؟؟ ....نایل !!! بلند شو کلاس دانشگاهت دیر شد...هــــــــی مستر هوران بلند میشی یا بزنم لای پات ، تا بری تو افق عن شی؟

_من بیدازم ، لازم نیست کنار گوشم جیغ جیغ کنی لوتی

‌_من جیغ،جیغو نیستم

vampire of UK (L.S)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن